همانطور که بوسه ها را پشت سرهم از دهان جونگسوک می دزدید دست به بلوزش برد و مشتاق برای دیدن دوباره ی تن گارسونش مشغول باز کردن دکمه ها شد.
جونگسوک حرکت دست های دوهان را روی سینه اش حس کرد و نفس بریده از لبهایی که جلوی دهانش را گرفته بودند نالید: "دستامو باز کن"
دوهان از فرصت جدا شدن لبهایشان استفاده کرد و صورتش را به گردن جونگسوک رساند تا به محض ظاهر شدن آن ستون سفید بوسه بارانش کند. "اینطوری سکسی تره!"
جونگسوک نفس خیس دوهان را زیر گوشش حس کرد و از شدت هیجان به خنده افتاد: "بریم روی تخت؟!"
ولی دوهان نشنید. حواسش درگیر لخت کردن جونگسوک بود! جونگسوک دستها را از گردن دوهان درآورد و پایین انداخت تا کمکش کرده باشد.
"این لباسا هیچ بهت نمیان!" دوهان غرید و با خشونت بلوز را از شانه هایش عقب کشید و تا روی بازوهایش پایین آورد ولی دستبند مانع درآمدن کامل لباس بود.جونگسوک با خجالت زمزمه کرد: "دوست داری بازم ساحلی بپوشم؟!"
دوهان با دیدن بدن خوشتراش پسر جوان بیشتر تحریک شد و دوباره حمله کرد. یک دستی بغلش کرد و لبهایش را به گردن او چسباند. همانطور بوسه زنان با دست دیگر به سینه ی صاف جونگسوک چنگ زد تا همان برآمدگی خفیف و نوک برجسته اش را با کف دست مالش دهد.
"دوست دارم هیچی نپوشی!"جونگسوک خنده ی مستانه ای کرد و او هم با دستهایی که پایین بین لگنشان گیر افتاده بود از روی شلوار عضو دوهان را که حجم روبه افزایشش دو دستش را پر میکرد قاپ زد: "میدونستم از من خوشت اومده!"
دوهان فشار و تلاش انگشتان جونگسوک را روی آلتش حس کرد و از لذت این تماس ناگهانی ضجه زد: "بریم رو تخت!"
جونگسوک با عشق خندید و دوهان کنار رفت، دست به زنجیر دستبند انداخت، کشید و بدون آن که حتی نگاهی به وضعیت او یا خودش بکند به سمت اتاق خوابش راه افتاد.
─── ・ 。゚⊛: *.🩸.* :⊛゚。・───
لحظاتی همانطور پشت در بسته ماند. نمیدانست داخل برود و همانطور که یونگی همیشه میگفت حرفهای دلش را بزند و تکلیف خودش را مشخص کند یا نه برای مطمئن شدن یا شاید بالا بردن شانس موفق شدنش برای خودش زمان بخرد! یک نگاه پشت سرش انداخت. انگار امید داشت یونگی با آن نگاه بدجنسش به او خیره شده باشد تا طعنه های مفیدش را پشت سرهم بارش کند ولی یونگی سر در موبایلش حتی متوجه بجوش آمدن آب هم نبود.
شماره ی آن مشتری مرموز به اندازه ی خودش عجیب بود. کدی که حتی معلوم نبود به کدام کشور تعطق دارد با روندی غیرممکن اعداد که به ششصد و شصت و شش ختم شده بود! بیشتر انگار شوخی تیکتاکی باشد! عجیب تر اینکه حواس او هنوز هم درگیر پسرک توریست مانده حتی بطرز احمقانه ای منتظر تماسش بود! آنقدر که موبایل را حتی لحظه ای کنار نمیگذاشت تا به کارهایش برسد. بناگه با دستی که از عقب به شانه اش خورد به خود آمد. جیمین بود!
KAMU SEDANG MEMBACA
𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Vampirبوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای به لب پایینش خورد و تلخی مزه اش را حتی نچشیده حس کرد. نقره؟ زنجیر نقره؟ لحظه ای فقط سرش را عقب برد...