🔞
با چشمان گرد شده از درد و تعجب به چشمان خمار از لذت و شهوت هوسوک خیره شده ذره ذره ورودش را حس میکرد!
این نمی توانست اتفاق بیفتد! نباید اتفاق می افتاد! او هیچوقت فکرش را نکرده بود که! هیچوقت برایش هم آماده نبود! آن هم با یک بیگانه که حتی یک روز هم از آشناییشان نگذشته بود:
"چ...چیکار داری میکنی ه...هوسوک؟! دیونه نشو!"
هوسوک در آن شرایط نمیتوانست ذهن یونگی را بخواند. چنان از دست پیدا کردن به او و شروع این عشقبازی مست و مشتاق بود که حتی کنترل ذهن خودش را از دست داده بود. میخواست تا جایی که میتوانست درون این تن زیبا دفن شود و تا ابد بماند! شاید تنها در این شرایط کمی دل دیوانه و حسودش آرام میگرفت.
"کاش میتونستی ببینی چقدر میخوامت!"
صدای هوسوک از شدت هیجان میلرزید."نکن...پسر نکن...لعنت بهت!"
دستهای تازه جان گرفته ی یونگی به سختی روی بازوهای ورزیده ی هوسوک چنگ شد و نگاهش از ترسی که داشت شروع میشد خیس شد: "ادامه نده آشغال...بسه...دست نگه دار" صدای او هم از
شدت اضطراب تکه تکه شنیده میشد.هوسوک با شرم از کاری که شروع کرده بود لب به دندان گرفت. می دانست قرار است پشیمان شود. میدید دارد همه چیز را ویران میکند ولی یا دل عاشقش که در مرز دیوانگی بود و اگر کنار میکشید هم یونگی را از دست میداد هم عقلش را!
دهان یونگی برای فریاد از درد عضوی که درونش را میشکافت باز شد اما با ضربه ی نرمی که دلش را با لذت لرزاند به آه کنترل شده ای تبدیل شد! هوسوک بالاخره درونش جا گرفته بود! ضجه ی آهسته ای زد: "لط...لطفاً درش...بیار! لطفاً..."
"نمیتونم...نمیتونم عشقم! دیگه نمیتونم...متاسفم"
با این ناله ی هوسوک، یونگی تماماً امیدش را باخت و اینبار سعی کرد هیکل خیمه زده بر رویش را عقب هل بدهد که هوسوک آرام به بیرون حرکت کرد و دوباره فرو رفت. دومین ضربه کمی محکمتر و راسخ تر بود!ناخن های یونگی در گوشت بازوهای هوسوک فرو رفت و ناله اش بلند شد: "حرومزاده درد داره نکن!"
و هوسوک ضربه ی سوم را زد!
اشک حلقه زده در چشمانش هر آن ممکن بود روی سینه ی سکسی یونگی بچکد!نگاه یونگی لغزید و پلکهایش از لذت ننگین و نفس گیری که شروع میشد تا نیمه بسته شد! ضربه ی بعدی هوسوک دستهایش را هم پایین انداخت و اخم خجلی به چهره اش نشاند. دیگر مقابله کردن بی فایده بود اما قصد هم نداشت غرورش را بیشتر از این بشکند. پس لبهایش را بهم فشرد تا صدای ناله اش را در گلو خفه کند و به تشک دو طرفش دو دستی چنگ انداخت تا لجوجانه خود را زیر این متجاوز نگه دارد!
هوسوک ترجیح میداد یونگی داد بکشد و او را به فحش بگیرد یا با مشت و سیلی به نشان دادن مخالفتش ادامه بدهد چون این سکوت تلخ قلب او را بدتر میشکست! پس صورتش را در گردن معطر یونگی فرو کرد تا لااقل شاهد چهره ی پردردش نباشد و ضرباتش را تندتر کرد بلکه زودتر این عشقبازی ناخواسته را به پایان برساند!
YOU ARE READING
𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Vampireبوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای به لب پایینش خورد و تلخی مزه اش را حتی نچشیده حس کرد. نقره؟ زنجیر نقره؟ لحظه ای فقط سرش را عقب برد...