🩸Cнαpтer74-75🍷

987 257 193
                                    

صورت حساب را پرداخت کرد و از رستوران بیرون زد. حس سبکی بدی داشت. مثل بالنی که از طوفان جان سالم بدر برده و وسط زمین خشک و خالی سقوط کرده بود. حالا که این سفر ترسناک به پایان رسیده بود تکلیف او چه میشد؟ با مشکل جدید چه باید میکرد؟ اصلاً قابل حل بود؟

با اینکه بخاطر زخم پاهایش با ماشین خودش نیامده بود اما همانقدر هم راه رفتن و سرپا ایستادن باعث سوزش کف پاهایش شده میترسید زخم هایش سر باز کنند. پس لبه ی یکی از گلدان بزرگ بتنی لب خیابان نشست تا اگر تاکسی رد شد برایش دست تکان بدهد که هیوک را دید.

با قدم گذاشتن به خیابان اولین چیزی که دید جینگو بود. آنطرف رستوران روی سکو نشسته بود و پاهایش را برای برخورد نکردن با زمین، بالا نگه داشته بود. دوباره غریزه ی پدرانه در دلش شعله ور شد. با عجله به سمت ماشینش که نزدیک پیچ دیوار پارک کرده بود رفت و سوار شد.

جینگو سعی میکرد نگاهش نکند حتی سرش را چرخاند تا وانمود کند منتظر تاکسی است اما زیر چشمی ماشین پدرش را در نظر داشت. مسلماً بعد از آن صحبت و برخورد تند او، محال بود هیوک به او توجه کند ولی هیوک به محض روشن کردن ماشینش فرمان را چرخاند و با یک دیریفت نیم دایره، جلوی جینگو ترمز کرد.

"سوار شو"

جینگو باورش نمیشد پدر خوانده اش سراغش امده و او را مخاطب قرار داده! با اینحال سعی کرد شدت شوق و تعجبش را مخفی کند و به بی محلی اش ادامه بدهد چون میدانست اگر سوار شود صحبت تلخ در ماشین ادامه پیدا خواهد کرد.

هیوک مجبور شد اینبار روی صندلی کناری خم شود تا صورت پسرخوانده اش را ببیند: "گفتم سوار شو!" بلندتر تکرار کرد.

جینگو سرش را کامل به سمت دیگر چرخاند تا دلخوریش را نشان بدهد: "هر چی قرار بود بگی شنیدم! دیگه حرفی نمونده"

هیوک نفس عمیقی کشید تا بلکه ضربان تند شده ی قلبش را آرام کند. این قهرهای کوچک و عشوه های شیرین...چقدر جینگو شبیه پدرش شده بود...
"با اون پاها نمیتونی زیاد راه بری! سوار شو برسونمت!"

جینگو از اینکه دعوت پدرش را اشتباه برداشت کرده بود خجالت کشید و غرید: "به کمکت نیاز ندارم خودم میتونم برم" و با خودش نق زد: "میخوام کمی تنها بمونم!"

هیوک فوتی کرد و به صندلیش برگشت: "مجبورم نکن از زورم استفاده کنم جینگو! سوار شو!"

با اینکه جمله اش هیجان انگیز بود و نافرمانی کردن میتوانست عواقب جذابی داشته باشد اما جینگو میترسید بیشتر از آن پدرش را عصبانی کند پس به آرامی از سکو پایین آمد و سوار ماشین شد ولی در صندلی عقب نشست تا نارضایتی خود را نشان بدهد.

هیوک از این لجاجت بچه گانه ی جینگو خنده اش گرفته بود اما سرش را چرخاند تا جینگو نبیند و ماشین را دوباره راه انداخت.

𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now