شنیدن اسمش از دهان عشقش مثل لگدی دردناک او را از خواب شیرین بیدار کرد! تا سر بلند کرد صحنه ی وحشتناکی را که ساخته بود دید و عقب پرید! همکارش با گردن خونالود جلوی پایش افتاده بود! "نه! نه خدای من..."
ضجه ی تلخ تهیونگ جونگکوک را به داخل اتاق کشید و دوان دوان پشت میز رساند. اولین چیزی که دید پسرک بیچاره بود که با گردن خونالود هر چند سخت اما هنوز نفس میکشید و تهیونگ که با چشمان از حدقه درآمده به او زل زده میلرزید: "من...من چیکار کردم؟!"
تصویر برای جونگکوک عادی و حتی اشتها برانگیز بود اما وضعیت روحی تهیونگ را درک میکرد و می دانست به کمک نیاز دارد پس به سرعت چمپاتمه زد و خواست بازوهایش را از پشت بگیرد: "آروم باش تهیونگ..."
ولی تهیونگ تا دستهای جونگگوک را حس کرد بدتر از قبل کنار پرید و ناله کنان تا پای دیوار خزید:
"نه نههههه من کاری نکردم..." و تا پشتش به دیوار چسبید نگاهش از جیمین به جونگکوک چرخید و وحشتش چند برابر شد!
"جونگ...جونگکوک من...نمیخواستم...نمیدونم چطور شد..."جونگکوک فکرش را هم نمیکرد خوناشام شدن تهیونگ اینطور لو برود و چنین تاثیر بدی رویش بگذارد. روی زانوهایش افتاد و با ترحم دستش را دراز کرد:
"میدونم! میدونم عشقم چیزی نشده نترس..."و نگاه کوتاه و بی اهمیتی به پسرک دستیار انداخت که چطور رنگ پریده و بی حرکت، با چشمان نیمه باز سعی میکرد اطرافش را نگاه کند تا شاید بتواند اتفاق افتاده را درک کند یا قدرتش را جمع کند و راه فراری پیدا کند.
تهیونگ دیگر جرأت نداشت به جیمین نگاه کند. حتی چشمانش را بست تا جونگکوک را هم نبیند ولی قطره ای خون از چانه اش به داخل یقه اش چکید و او را بدتر از قبل به خود آورد!
"لعنت به من...لعنت..."
با دستهای لرزان سعی کرد لبهایش را تمیز کند ولی با دیدن خونالود شدن دستانش فریادش بلندتر شد: "اوووه خدایااااااا!!!" بغضش ترکید!جونگکوک گیج شده بود نمی دانست چکار کند.
روی زانوهایش حرکت کرد بلکه یکبار دیگر شانس دست زدن به تهیونگ و شاید بغل کردنش را امتحان کند: "تهیونگ منو نگاه کن...تهیونگ..."ولی تهیونگ مهلت نداد جونگکوک نزدیکتر شود داد کشید: "نه نهههه جلو نیا! من یه هیولام!" بناگه از جا پرید و به سمت در دفتر دوید!
جونگکوک با دستپاچگی پشت سرش داد زد: "تهیونگ صبر کن..."
ولی می دانست تهیونگ منتظرش نخواهد ماند و او نباید در این شرایط تنهایش میگذاشت. او هم بلند شد و برای آخرین بار به قربانی نگاه نامطمئنی انداخت.
پلکهای لرزان و سرعت خونریزی و ناتوانی دستی که سعی میکرد چیزی از جیب شلوارش دربیاورد نشان میداد کار زیادی نمی توانست برایش بکند پس وقتش را تلف نکرد و به دنبال تهیونگ راه افتاد.
ESTÁS LEYENDO
𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Vampirosبوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای به لب پایینش خورد و تلخی مزه اش را حتی نچشیده حس کرد. نقره؟ زنجیر نقره؟ لحظه ای فقط سرش را عقب برد...