پشیمان از انداختن حوله، دو دستش را سپر عضو تحریک شده اش کرد، با قدمهای ریز و تند خود را به تخت رساند و چهار دست و پا رویش درآمد.
هیوک نیم خیز شد و پتو را کنار زد تا پسرش در کنارش دراز بکشد ولی جینگو روی پاهای پدرش خزید و خود را به آغوشش انداخت. هیوک مخالفتی نکرد. حتی با پهن کردن پتو بر تن و کمر لخت جینگو از این حرکتش حمایت کرد.
"سرما نخوری از حموم دراومدی"جینگو دستها را دور کمر هیوک حلقه کرد و گردنش را عقب خم کرد تا به صورت پدرخوانده اش نگاه کند: "تو گرمم میکنی و اجازه نمیدی مریض شم"
صورتش از هیجان بودن در تخت پدرش و برخورد تنش با تن او؛ اگر چه لخت نبود؛ سرخ شده چشمانش از اشتیاق دقایق عاشقانه ای که پیش رو داشتند خمار شده بود.
هیوک اولین بار بود از آن نزدیکی میتوانست به صورت پسر کوچکش نگاه کند و عطر شامپوی مو و تنش را استشمام کند. چقدر چشمانش زیبا و لبهایش بوسیدنی بودند.
پتو را بالاتر کشید و مثل حوله بر سر جینگو انداخت: "برای منم هنوز سخته از پدری کردن دست بکشم"
جینگو صورتش را جلو برد بلکه بتواند بوسه ای از دهان هیوک بگیرد.
"قرار نیست دست بکشی! من هنوز هم به عشق ددیم نیاز دارم!"هیوک ثابت ماند تا بچه خواسته اش را انجام بدهد و جینگو اینبار بوسه ی متفاوتی از لبهای ناپدری اش گرفت بطوری که هیوک از چنین حرفه ای بودنش متعجب شد.
"تو که دوست دختر نداشتی اینطور بوسیدن رو از کجا یاد گرفتی؟"جینگو با شیطنت سرش را عقب کشید ولی نگاهش روی دهان هیوک گیر کرد. باز هم میخواست. شاید طولانی تر برای شروع عشقبازی ولی نمی خواست حاکمیت تخت را از پدرش بگیرد.
"هوسوک یادم داده!"هیوک با ناامیدی آهی کشید: "باورم نمیشه بیست سالت شده هنوز هم اسم دوست خیالیتو میاری!"
جینگو با رنجش خود را روی دستهایش بالا کشید: "خیالی نیست بابا! جانگ هوسوک واقعیه! چرا هیچوقت باورم نکردی؟!"
هیوک متاسف و متعجب از پافشاری پسرش، بغلش کرد و مجبورش کرد دوباره روی سینه اش بخوابد: "پس چرا من هیچوقت ندیدمش؟"
ولی جینگو ناراحت شده بود و دیگر نمی توانست از موقعیت جسمی اش لذت ببرد. خود را کنار کشید و روی جای خالی تخت غلت زد.
"تو مگه همه ی دوستای منو دیدی و میشناسی؟"هیوک پتو را از روی خود به سمت پسرش کشید تا باز هم تن لخت او را از سرما محافظت کند: "باشه پس جانگ هوسوک واقعیه و بوسیدن رو بهت یاد
داده!" و خود را بالاتر کشید تا بنشنید و لباسهایش را در بیاورد!"بگو ببینم چطوری این کارو کرده؟!"
جینگو تازه متوجه منظور پدرش شد و با دستپاچگی به سمت او چرخید:
"نه اونطوری...یعنی...ذهنی بهم یاد داد...تلپاتی..." و با درآمدن بلوز هیوک و ظاهر شدن کمر لختش بدتر هول کرد: "خدای من!...چیزه....محاله...باورم کنی مگه نه؟!"

YOU ARE READING
𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Vampireبوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای به لب پایینش خورد و تلخی مزه اش را حتی نچشیده حس کرد. نقره؟ زنجیر نقره؟ لحظه ای فقط سرش را عقب برد...