🩸Cнαpтer27-28🍷

1.4K 336 122
                                    

"تق تق..."
لای در اتاق را کمی باز کرد: "آقای دکتر جونگ؟"

هیوک به همراه دو همکارش کنار تخت اسکن ایستاده پرونده ی بیمار را بررسی میکرد: "بله بفرمایین!"

جینگو با لبخند شیطنت آمیزی بر لب وارد شد! هیوک یک نگاه گذرا به آن سمت انداخت و با دیدن پسرش خشکش زد: "جینگو!؟" همکارانش هم سربرگرداندند و هیوک با دستپاچگی غرید:
"تو اینجا چیکار میکنی؟"

لبخند از صورت جینگو جدا نمیشد. قبل از آن که جلو بیاید یا لب باز کند یکی از همکاران پدرش گفت: "پسرته دکتر؟"
دیگری خندید: "نگفته بودی زن گرفتی!"

هیوک با عجله پرونده را بست و دست همکارش داد: "شما برید کارای لازمو بکنید منم بیام."

جینگو کنار کشید و آن دو مرد، لبخند بر لب و چشم بر او، اتاق را ترک کردند.

"چرا اومدی جینگو؟!"
هیوک سعی میکرد لحنش عصبانیتش را بروز ندهد.

جینگو نمی توانست نگاهش را از پدرش که روپوش سفید پزشکی او را به جذابترین و خوش هیکل ترین مرد دنیا تبدیل کرده بود بگیرد!
"دوست داشتم یه بار هم تو رو توی محل کارت ببینم" جلوتر رفت.

هیوک برگشت و پشت میز نشست: "بهت گفتم میرم مطب میتونستی بیایی اونجا"

جینگو خود را به میز رساند و لبه اش پرید نشست!
"حالا مگه چی شده؟ چرا انقدر سخت میگیری جناب جونگ؟"

هیوک با ناباوری سرش را بلند کرد. این حرف ها و رفتارهای عجیب؛ این لحن و نگاه پر منظور و این لبخند عشوه گرانه...نمیفهمید چه بلایی سر پسرش آمده!
"اسم پدرم جونگ بود و تو این بیمارستان جراح بود!"
هیوک با اخم تکیه زد و خیره به چشمان خمار جینگو ادامه داد: "واسه همین به احترام اون منم به این اسم صدا میکنن!"

"واقعاً؟!" لبخند جینگو بزرگ تر شد: "چرا تا حالا نگفته بودی؟"

"چه لزومی داره چنین چیزی گفته شه؟"
اخم هیوک هم سنگین تر شد: "اصلاً تو منظورت از این حرفا و...حرکات چیه؟!"

جینگو تحمل خشم پدرش را نداشت. با شرم از لب میز پایین پرید: "هیچی فقط...برام سوال بود..."

هیوک با نگرانی غرید: "کنجکاوم بدونم چیکارم داری که بخاطرش این همه راه اومدی و مزاحمم میشی؟"

جینگو هیچ فکرش را نکرده بود این فضولی اش ممکن است شک برانگیز باشد یا خشم پدرش را برانگیزد! لبخندش کمرنگ شد و عرق خجالت از پشتش خزید: "من...من متاسفم بابا...نمی خواستم ناراحتت کنم...فقط..."

"ناراحت نیستم!"
هیوک نفس راحتی کشید. توانسته بود موضع را تغییر بدهد: "برو بیرون منم کارامو تموم کنم بیام" و دوباره سراغ میز برگشت تا هرچه سریعتر جمع و جور کند و بتواند آنجا را ترک کند.

𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈDonde viven las historias. Descúbrelo ahora