تهیونگ با سوزش آشنایی در گردنش نالید: "نکن دردم میاد."
ولی جونگ کوک نمی توانست جلوی خودش را بگیرد. گرسنگی و نیاز دیوانه اش کرده بود و نمی توانست از این گردن آفتاب بوسیده و مزه ی بی نظیر خون کسی که عاشقش بود دست بکشد. بازوهایش را تنگ تر کرد و باز هم مکید.
تهیونگ خسته و هنوز مست از چنین عشقبازی طولانی و سخت، چشمانش را بست و دوباره زمزمه کرد: "بسه جونگ کوک ولم کن" نای پس زدنش را نداشت. عضو جونگ کوک هنوز داخلش بود!
خون غلیظ و لذیذ روی زبانش پخش میشد و گلوی خشکیده اش را خیس و گرم میکرد. می دانست باید دست بکشد وگرنه با این ولع ممکن بود تهیونگ را تا دم مرگ ببرد اما لعنت به هوس حیوانی اش که او را تحت تسلط گرفته بود!
با این که از این آغوش تنگ و بوسه های شهوت آلودی که بر گردنش مینشست راضی بود ولی احساس ضعف شدید که حتی فرصت نداد دلیلش را بفهمد ناگهان او را از هوش برد.
شاید فقط یک ثانیه بود که همان کوچه ی تاریک ظاهر شد و هیکلی که او را به دیوار کوبیده گردنش را میدرید! وحشت کرد. قلبش ضربه ی بدی زد و بدنش لرزید. از خواب پرید و فریاد کشید: "کمک!!!"جونگ کوک نفهمید چه شد. تهیونگ مثل برق جهید و خود را از آغوش او بیرون پرت کرد! زمین افتاد به میز خورد. وسایل روی میز تکان بدی خوردند ولی تهیونگ از زیرش خزید و چهار دست و پا و وحشتزده از او دور شد!
"مممن...من متاسفم! یه لحظه...نتونستم خودمو کنترل کنم" جونگ کوک به سرعت نشست و با پشت دست دهانش را از رد احتمالی خون پاک کرد.
تهیونگ به دیوار روبرویی رسید و چرخ زد. کمرش را به آن چسباند و سرش را عقب تکیه زد: "آه خدای من..." صدایش انگار از قعر چاه می آمد. مرتعش و نامعلوم بود.
جونگ کوک از ترس و نگرانی نمی توانست تکان بخورد: "معذرت میخوام....خیلی دردت آوردم!؟"
تهیونگ دست روی گردنش؛ جایی که جونگ کوک می بوسید؛ گذاشت و نفس زنان باز هم نالید: "لعنت لعنت...لعنت!" بغض کرد.
نفس جونگ کوک برید و چشمانش گرد شد. حتماً رنگ سرخ خون به دست تهیونگ هم آغشته بود! اگر میفهمید او یک خوناشام بود چه میشد!؟
تهیونگ در خود نبود. آن شب لعنتی با تمام جزئیات دوباره مقابل چشمانش آمده بود حتی همان ترس و سوزش زخم را حس میکرد و قلبش مثل همان شب وحشیانه می تپید.
پاهایش را به سمت خود کشید و زانوهایش را بالا جمع کرد. سرش جلو افتاد و پیشانیش را روی زانوهایش گذاشت. دستش هنوز روی گردنش بود.جونگ کوک نمی توانست دلیل این حال تهیونگ را درک کند. یعنی واقعاً درد شدیدی چشیده بود یا ترسیده بود؟ یا نکند حالش بد شده بود؟!
آه بله چرا که نه؟ او دچار کم خونی بود و حتماً کشیده شدن خونش حتی اگرچه دو جرعه بیشتر نبود حالش را بد کرده بود!
STAI LEGGENDO
𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Vampiriبوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای به لب پایینش خورد و تلخی مزه اش را حتی نچشیده حس کرد. نقره؟ زنجیر نقره؟ لحظه ای فقط سرش را عقب برد...