هر دو روی تخت موازی هم مانده آهسته و بی صدا نفس نفس میزدند. حرف زیادی برای گفتن داشتند ولی شرم و تعجب مانع بود. از همه بدتر هر دو بهترین لحظات عمرشان را تجربه کرده و حتی باز هم میخواستند! ولی مشکل بعدش بود. ساعتی بعد...صبح بعد...
روز بعد! این سکس چه معنی ای داشت؟ چطور میتوانستند به چشمان یکدیگر نگاه کرده دوباره روبروی هم کار کنند انگار چیزی نشده؟!"چیزه...میگم..." صدای جونگ کوک از هیجان میلرزید: "باید دوش بگیریم؟!"
تهیونگ از شدت خجالت چشمانش را بست تا وانمود کند خوابش برده! هنوز مست بود و از خودش مطمئن نبود اگر حرکت کند، هر حرکتی، دست به کار بدتری نزند! ولی جونگ کوک از صدای تند نفس کشیدن تهیونگ میدانست بیدار است.
"هی؟ با تو ام" به سمت تهیونگ چرخید و با دیدن پلکهای بسته ولی لرزان تهیونگ خنده اش گرفت: "خیلی خب! اگه میخوایی بخوابی..." و نیم خیز شد.
روتختی را که تهیونگ از قبل کنار زده در حین سکس، پای تخت جمع شده بود کشید و تا روی تن لخت و خیس از عرق و شهوت خودشان بالا آورد: "من که بهت گفتم تخت بزرگه میتونیم با هم بخوابیم"تهیونگ سعیش را میکرد تکان نخورد بلکه جونگ کوک باور کند در خواب است ولی جونگ کوک تا روتختی را به سینه ی تهیونگ رساند و نگاهش به لبهای صورتی و براقش افتاد نتوانست جلوی خود را بگیرد و برای گرفتن بوسه رویش خم شد.
دهان جونگ کوک دهانش را بست و بوسه ای ملایم و شیرین بر لبهایش نشاند. قلب تهیونگ با شوق لرزید ولی سعی کرد جوابی ندهد.جونگ کوک به یک بوسه قانع نشد و دیگری را هم گرفت. اینبار کمی مکث کرد. کمی بیشتر مالید و مکید. سیر نشد. لبهایش را روی این دهان کوچک نگه داشت. لعنت! مگر همین دقیقه ی قبل عشقبازی نکرده بودند؟ چرا باز هم میخواست؟
زبان خیس جونگ کوک از میان لبهایش داخل شد و به زبان او رسید. این دیگر صبر سخت تهیونگ را شکست.
نتوانست جلوی خود را بگیرد و او هم زبان جونگ کوک را لیس زد و لبهایش روی لبهای او قفل شد.جونگ کوک خوشحال از موفقیتش، درحالیکه به زدن و گرفتن بوسه های تند و داغ ادامه میداد زمزمه وار پرسید: "حالت خوبه؟ دردت که نیاوردم؟"
"اوهوم..." تهیونگ همانطور چشم بسته حرکتی کرد تا پشت به جونگ کوک بچرخد: "خوبم" دروغ گفته بود درد داشت اما از این درد خوشش می آمد!
جونگ کوک منتظر شد حرف و حرکت بعدی تهیونگ را بفهمد تا نسبت به او رفتار کند که تهیونگ سرش را به یکی از دو بالشت تخت رساند و پشت به او روتختی را تا شانه های لخت خودش بالا کشید: "شب بخیر!"
چه؟ شب بخیر؟ شبها برای او تازه شروع روز جدید بود! جونگ کوک لبخند به لب جابجا شد تا کنار پسرک زیبا برسد. او هم سر به بالشت دیگر گذاشت و روتختی را تا نافش کشید.
همین که عضو هنوز مرطوب از شهوتش مخفی شود کافی بود ولی نمی توانست با این هیجان بخوابد. می توانست به دوش برود. یا هم طبق قصدی که به همین خاطر پا به آن خانه گذاشته بود، پی تحقیق و فضولی در کار و زندگی پسرک عکاس برود.
BINABASA MO ANG
𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Vampireبوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای به لب پایینش خورد و تلخی مزه اش را حتی نچشیده حس کرد. نقره؟ زنجیر نقره؟ لحظه ای فقط سرش را عقب برد...