🩸Cнαpтer54🍷

920 275 181
                                    

تهیونگ از شدت تعجب به خنده افتاد. هیچ فکر نمیکرد چیزی بتواند در آن لحظه ی تلخ ناامیدی خوشحالش کند: "خدای من! جونگ کوک تو..." و با رسیدن جونگ کوک به پاگرد مجبور شد عقب عقب برود تا جا برای پا گذاشتن او باشد: "تو اینجا چیکار میکنی؟"

جونگ کوک سرتا پا خیس ولی خونسرد روی آخرین پله ایستاد و از میان موهای سیاهی که به پیشانی و پلکهایش چسبیده بود به او خیره شد: "من نمیپرسم تو چرا اینجایی تو هم نپرس!"

تهیونگ برگشت و از پنجره داخل رفت تا راه را برای ورود جونگ کوک هم باز کند: "تو هنوز خونه ی رفیقتو پیدا نکردی؟"

جونگ کوک پشت پنجره ماند و بجای جواب دادن گفت: "سر و وضعم کثیفه بهتره نیام تو!"

تهیونگ با اخم شیرینی دستش را گرفت و کشید: "حالا نمیخواد انقدر جنتلمن باشی"

جونگ کوک نیشش باز شد و با دعوت او داخل رفت ولی باز هم کفشهایش را همانجا بیرون پنجره درآورد تا خانه را گلی نکند.

تهیونگ با اینکه خودش سردش بود اما شرایط جونگ کوک بدتر بود پس با عجله پتو مسافرتی را از روی مبل برداشت و سمت جونگ کوک برگشت: "زود لباساتو در بیار!" و با تاسف به بلوزش که از بس خیس بود سنگین روی تنش خوابیده بود و جین سیاهش که هم از کمر و باسن هم از پاچه ها مرطوب شده تیره تر بنظر می آمد نگاهش را گذراند: "آخه این چه وضعیه! من نمیفهمم!" میترسید صریح تر بپرسد چون میدانست جونگ کوک مثل لحظه ی قبل با برگرداندن سوال به سمت او مچش را خواهد گرفت.

جونگ کوک نمی توانست نگاهش را از صورت تهیونگ بگیرد. چنان دلتنگش شده بود که حتی زبانش بند آمده بود: "من...داشتم از اینجا رد میشدم..."

تهیونگ به شوخی چشم درشت کرد:
"رد میشدی؟! از اینجا!؟ اونم این وقت شب تو این هوا با این سر و وضع؟!"
تهیونگ هنوز درگیر باز کردن دکمه اول بود!دستهایش از هیجان می لرزید.

"خب میخوایی چی بگم؟! دلم برات تنگ شده بود اومدم ببینمت!؟"

تهیونگ با شنیدن صدای مرتعش جونگ کوک فکر کرد بس که سردش است به کمک نیاز دارد پس پتو را دوباره روی مبل کناری پرت کرد و جلو رفت تا خودش او را لخت کند.
"آره همینو میخوام بشنوم!"
جلوی جونگ کوک ایستاد و به دستهای او سیلی کودکانه ای زد تا اجازه همکاری بدهد.

جونگ کوک خوشحال از نزدیکی او، دست دور کمرش انداخت و او را به سمت خود کشید بغل کند: "دلم برات تنگ شده بود اومدم ببینمت!"

تهیونگ مجال نداد بدن خیس هر دو تماس پیدا کند با مشتهایی که مشغول باز کردن دکمه هایش بود او را کمی هل داد: "نه جدی! نمیدونم برای چی اومدی اما..." دکمه آخر که باز شد نگاهش بالا به چشمان خمار جونگ کوک برگشت: "خوشحالم اینجایی"

جونگ کوک خنده ی سردی کرد:
"باور نمیکنی بخاطر دیدن تو اومدم!؟"

دستهای تهیونگ برای عقب زدن یقه بلوز بالا به سمت گردن جونگ کوک رفته بود که با شنیدن این حرف همانجا خشک شد و جونگ کوک که به قدر کافی صبوری کرده بود دوباره بغلش کرد و این بار لبهایش را هم به دهان نیمه باز مانده از تعجب تهیونگ رساند.

𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now