تهیونگ دستش را سپر چشمانش کرد تا جونگکوک را در زیر بارانی که شدت گرفته بود ببیند: "برگرد تو ماشین جونگکوک!"
جونگکوک وانمود کرد از صدای بوق ماشین هایی که بیصبرانه منتظر باز شدن ترافیک بودند چیزی نشنید. یقه پالتو اش را بالا داد و دوان دوان ماشین را دور زد تا خود را به تهیونگ برساند: "چرا وایستادی؟! بریم دیگه"
تهیونگ در تاکسی را باز نگه داشته بود: "تو برگرد پیش دوستت! من امشب میخوام تنها بمونم"
جونگکوک با خشونت در ماشین را کوبید و بست: "حتی فکرشم نکن تو این شرایط تنهات بذارم"
تهیونگ از میان مژه هایی که قطره قطره آب باران خیس و سنگین کرده بود به سختی به چهره ی نگران جونگکوک نگاه کرد: "نمیترسی نزدیکم باشی؟"
جونگکوک دهانش را باز کرد فریاد بزند ولی به سختی جلوی خود را گرفت و بجایش بازوی تهیونگ را چنگ زد و از میان ماشین ها رد کرد تا به پیاده رو رسیدند.
تهیونگ فهمید نیاز به حرف زدن نیست. محال است جونگکوک راحتش بگذارد که این از طرفی خوشحالش میکرد چون حالش بد بود و میدانست شب خیلی سختی در پیش دارد و به جونگکوک و عشقش برای تکیه کردن نیاز داشت ولی از طرفی خجالت میکشید و میترسید مجبور شود صحبت کند و قضیه را برایش باز کند و جونگکوک را بیشتر از خود متنفر کند.
جونگکوک نمی دانست اگر تهیونگ دوباره به داستان خوناشامش اشاره کند که حتماً میکرد، چه باید میگفت و چه جوابی باید می داد. مسلماً آن شب زمان مناسبی برای فاش کردن حقیقت خودش نبود شاید فقط می توانست کمی آرامش کند و برای اطمینان از اینکه صدمه ای به خودش نمیزند تا صبح در کنارش بماند اما بعدش...شاید با رفتار و حرفهای تهیونگ بیشتر به طرز فکر و احساساتش پی میبرد و میتوانست در مورد خودشان و رابطه یشان تصمیم درستی بگیرد.
تا لب پیاده رو دویدند و آنجا از گوشه ی دیوار که کمتر در معرض باران بود دوشادوش هم راهی شدند. باز هم جونگکوک از روی غریزه سمت چپ تهیونگ که رو به خیابان بود راه می رفت تا او را از هر نوع خطر و حماقت احتمالی حفظ کند اما تهیونگ متوجه نبود. فقط عجله داشت به خانه برسد. حتی فرصت فکر کردن برای خودکشی هم پیدا نکرده بود.
─── ・ 。゚⊛: *.🩸.* :⊛゚。・───
یونگی سعی کرد گردنش را خم کند و پایین را نگاه کند اما نتوانست و سر هوسوک لای پاهایش فرو رفت: "زانوهاتو بالا بیار..."
یونگی می خواست غر بزند که جسمش تحت تاثیر هیپنوتیزم قادر به حرکت نیست که هوسوک به رانهای بی حس او چنگ انداخت و روی شانه های لخت خودش کشید.
پاهای یونگی با همین تماس ساده تکان خورد و با راهنمایی دستهای خشن هوسوک روی کتف های او قرار گرفت!
YOU ARE READING
𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Vampireبوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای به لب پایینش خورد و تلخی مزه اش را حتی نچشیده حس کرد. نقره؟ زنجیر نقره؟ لحظه ای فقط سرش را عقب برد...