در انتظار شنیدن غرش پدرش چشم هایش را محکم بست و با ترس اینکه ضربه ی سیلی یا لگدی عقب پرتش کند، صورتش را به سینه ی او چسباند و به لباسش دو دستی چنگ انداخت ولی هیوک، برعکس، متقابلاً به لباس حتی تن جینگو چنگال هایش را فرو کرد و او را به خود فشرد چنان که جینگو حس کرد استخوانهایش میان انگشتان تیز و قوی پدرش خورد شد!
"مگه بهت نگفتم..."
هیوک نفس زنان از هیجان و مستی، بازوهایش را دور این تن کوچک گره زد و هس هس کنان نالید: "دیگه اسممو صدا نکن!؟"چشمان جینگو از این لحن تند و در عین حال این آغوش داغ گرد شد و دهانش با وحشت از چنین تضاد بزرگ رفتاری، باز ماند.
همین یک جمله و بغل ساده تمام چیزی بود که او می خواست ولی هیوک اگر هم می خواست دیگر نمی توانست جلوی خود را بگیرد.
آنقدر دلیل داشت که نمی دانست با کدامیک خود را قانع کند.دلشکستگی و ناامیدی از عشق تهیونگ یا کمبود محبت و نیاز جنسی بعد این همه سال...یا فقط بخاطر اینکه پسر معشوقش انقدر دوست داشتنی و خواستنی شده بود و او را چنین ساده ولی عظیم دوست داشت؟!
"معذ...معذرت میخوام!"
جینگو نفس بریده از فشار و تنگی بازوهای پدرش سعی کرد جوابی بدهد بلکه از تنبیه احتمالی جلوگیری کند ولی پدرش بجای بخشیدن یا رها کردنش، غلت زد و او را زیر خود گرفت! سرش پایین افتاد و چانه اش در گودی گردن پسرش فرو رفت: "هیسسسسسس...حرف نزن!"سنگینی جذاب تن و لحن هیوک کافی نبود لب های سوزانش را روی پوست خود حس کرد و کاملاً از خود بی خود شد!
این حتماً خواب و رویا بود. چنین لذتی محال بود واقعیت داشته باشد آن هم قبل از اثبات چیزی...هیوک نفس عمیقی کشید و بویید. نه بوی جونهو را میداد نه بوی تهیونگ. این بوی آشنای بیست سال عمرش بود. بوی جوانی و عشقی که به پای پسر کوچک بیگانه ریخت. بوی علاقه ی بی دلیل و بی غل و غش.
جینگو دیگر نمی توانست سرعت و عمق نفس هایش را کنترل کند. ضربان قلبش به تند ترین حد ممکن رسیده تنش با آتش شهوت چنان ناگهانی داغ کرده بود که نمی توانست ساکت بماند. دوست داشت باز هم پدرش با آن صدای پرابهتش دعوایش کند شاید یک زمزمه ی دلفریب تر دیگر یا تنبیهی سخت تر!
"بابا؟!"
"آآآآه جینگو..." هیوک چشمانش را بست و به رگی که وحشیانه روی لبهایش میتپید بوسه زد: "بذار برم!"
"نه!نه!" جینگو از شوق بغض کرد و بازوهایش را به زور از میان سینه بیرون کشید و دور کمر پدرش حلقه کرد: "بمون...لطفاً...تخت بزرگه جا میشیم"
هیوک چنگالش را به سرشانه و پهلوی جینگو فرو کرد و بازوهایش را تا جایی که قدرت داشت تنگ تر کرد تا این تن قشنگ را به خود بفشارد: "خدای من!"
چشمان خمار جینگو از هیجان پر از اشک شد و انگشتانش در تلاش برای سفت نگه داشتن پدرش در جای جای تن او چنگ شد: "میخوامت بابا..."
VOUS LISEZ
𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Vampireبوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای به لب پایینش خورد و تلخی مزه اش را حتی نچشیده حس کرد. نقره؟ زنجیر نقره؟ لحظه ای فقط سرش را عقب برد...