"یونگی؟! یونگی!؟ خدای من! چیکار کردی تو؟!"
هوسوک او را سفت به آغوشش کشید تا اجازه افتادن ندهد ولی پاهای خودش از دلهره سست شده بودن و ناخواسته همراه معشوقش دو زانو نشست...یونگی برای نگه داشتن خود به بازوی هوسوک چنگ زد و سعی کرد چیزی بگوید ولی همه چیز خیلی سریع پیش میرفت بطوری که حتی کنترل مردمک چشمانش را هم از دست داد و نفس در گلویش حبس شد.
هوسوک انگار میترسید به او صدمه بزند، تن بی اراده ی یونگی را با اضطراب ولی با احتیاط روی زمین دراز کرد و رویش خم شد:
"خیلی خب...خیلی خب آروم باش"
دست لرزانش را روی گونه ی سرد یونگی گذاشت تا صورت او را به سمت خود بچرخاند: "سعی کن بالا بیاری! اگه برش گردونی حتماً درست میشه"ولی یونگی که قدرت حرکت دادن بدنش را بطور کامل از دست داده بود و حتی باز نگه داشتن پلکهایش هم غیر ممکن بنظر می آمد به زحمت زمزمه کرد: "دارم...تبدیل...میشم؟!"
هوسوک کم مانده بود دیوانه شود: "نمیدونم!نمیدووونم! من تا به حال کسیو تبدیل نکردم! هیچی نمیدونم"
و دست سفت و سنگ شده ی یونگی را میان دو دستش گرفت "لعنت بهت پسر! نباید اینکارو میکردی...خون من مثل سمه و ممکنه..."حتی تلفظش میتوانست او را بگریاند ولی یونگی بجای او پچ پچ وار به زبان آورد: "ممکنه...بمیرم؟!"
و با آنکه هیچ قدرتی نداشت سعی کرد پلکهایش را باز کند و آخرین بار به صورت محبوب زیبایش نگاه کند.هوسوک بی اختیار غرش کرد: "خیر! تو حق نداری ترکم کنی میفهمی؟ اگه بری من...منم میمیرم!"
یونگی خیره به چشمان خیس هوسوک زمزمه کرد: "ولی تو میخواستی بری!"
هوسوک با دیدن باریکه ی نگاه رنگین عشقش وحشیانه تر نالید:
"نه! نه من نمیخواستم...نمیتونستم! میدونی که نمیتونستم! مطمئنم چند قدم بیشتر نمیتونستم ازت دور شم! برمیگشتم! میخواستم برگردم...من..."لبهای یونگی تکان خورد و هوسوک ساکت شد تا بشنود.
یونگی با آخرین نفس هس هس کرد: "منم...برمیگردم..." و چشمانش آرام بسته شد.
─── ・ 。゚⊛: *.🩸.* :⊛゚。・───
"اگه میترسی نگاه نکن!"
"بنظر میاد شما بیشتر میترسی!"
هیوک از جواب جونگکوک خنده اش گرفت:
"اولین بارمه دارم از یه خوناشام خون میگیرم!"
و مچ دست جونگکوک را با دست دیگرش گرفت تا راست نگه دارد.نیش جونگکوک هم باز شد و نگاهش از نوک سرنگ که با سوزش به پوستش فرو میرفت به چهره ی متمرکز مرد جوان چرخید:
"خیالت راحت باشه دکتر! نمیخورمت! هنوز بهت احتیاج دارم!" و با باز شدن بند لاستیکی دور بازویش درد را حس کرد و چهره اش در هم کشید: "در حقیقت تهیونگ بهتون احتیاج داره!"
![](https://img.wattpad.com/cover/267928368-288-k784219.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Vampireبوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای به لب پایینش خورد و تلخی مزه اش را حتی نچشیده حس کرد. نقره؟ زنجیر نقره؟ لحظه ای فقط سرش را عقب برد...