🩸Cнαpтer65-66🍷

1K 271 609
                                    

یونگی معذب از نگاه ممتد بلوند مرموز به شوخی گفت: "چیه؟ بازم داری ذهنمو میخونی؟"

هوسوک بدون شرم یا چشم گرفتن از نیم رخ راننده اش، لبخند زد: "نیاز نیست! هر چی که باید میفهمیدم همون بار اول از چشمات خوندم"

یونگی دستپاچه تر شد: "خب پس چرا داری نگاهم میکنی؟" ولی از سوالش پشیمان شد و سعی کرد با حرف یا شوخی مانع جوابگویی هوسوک شود ولی پسرک خیلی تیز بود و غرید: "از شنیدن تعریف خجالت نکش یونگی!"

یونگی از شدت تعجب به خنده افتاد و به منظور عوض کردن حرف پرسید: "خب کجا ببرمت؟" و نیم نگاهی به او انداخت.

هوسوک لبش را به دندان گرفت و زمزمه کرد: "لعنتی! خیلی زرنگی!"

قهقهه ی یونگی بلندتر شد: "خب چاره دیگه ای ندارم! داری منو میترسونی!"

هوسوک هم خندان رو به جلو چرخید تا بیشتر از آن با نگاهش این پسرک نازنین را اذیت نکند: "نه نمیترسی! خوشت میاد!"

بناگه یونگی پا روی ترمز گذاشت و وسط خیابان شلوغ نگه داشت!
"تا همه چیزو توضیح ندی تکون نمیخورم!"

هوسوک وحشتزده از بوق ماشینهایی که از کنارشان رد میشدند رو به یونگی کرد: "تو دیگه چه جور دیونه ای هستی؟! الان میزنن ماشین رو له میکنن!"

یونگی دو دستی فرمان را چسبیده منتظر بود: "چیه؟ نتونستی ذهنمو بخونی بفهمی میخوام این کارو بکنم؟"

هوسوک واقعاً در مقابل حرفهای یونگی کم می آورد! "البته که فهمیدم ولی نتونستم جلوتو بگیرم!"

یونگی با این جواب تظاهر کرد قانع شده و سر تکان داد: "منطقی بود ولی باید خودتو کامل معرفی کنی تا ادامه بدیم"

هوسوک تسلیم شد: "خیلی خب! بکش کنار!"

یونگی چراغ راهنما زد و فرمان را آرام آرام چرخاند تا ماشین را زیر درخت بی شاخ و برگی پارک کند.
"از اولش توضیح بده! سوار شدن به ماشین من عمدی بود؟"

هوسوک صبر کرد تا ماشین ایستاد بعد کمربند ایمنی را باز کرد: "میدونی که میتونستم مثل باقی مشتریا رفتار کنم و تو هیچوقت نمیفهمیدی که..."

یونگی منتظر شد ولی هوسوک ادامه نداد پس غرید: "چیو نمیفهمیدم؟!"

هوسوک که انتظار داشت یونگی نگاهش کند تا فکرش را بخواند و مناسب با افکار او ادامه بدهد بار دیگر از زرنگی این جوان جذاب شوکه شد: "دیگه
نمیخوایی نگاهم کنی؟"

یونگی هم کمربند ایمنی را باز کرد و عقب لمید ولی هنوز خیره به جلو بود: "اینطوری راحتم! تو حرفتو بزن!"

هوسوک محو نیم رخ مجسمه گونه ی او، به سختی خندید: "این نشون میده حرفمو باور کردی!"

یونگی چیزی نگفت و هوسوک مجبور شد جواب بدهد: "خب...من راه زیادی پیاده اومده بودم و دنبال یه همسفر مناسب میگشتم که ماشین تو رو دیدم و...یه حسی وادارم کرد سوار شم! به خودم گفتم فوقش اگه فهمیدم آدم مناسبی نیست پیاده میشم"

𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈWhere stories live. Discover now