♥راوی♥
پسر غرق در خون رو سوار ماشین کرد...
نمیخواست بکشتش اما خب برای دفاع از خودش راهی نداشت...
اونقدری روند که به بیراهه ای رسید...
یه جاده میون کویر و درهایی که انتها نداشت از شیبی که داشت...
کسی توی اون راه جاده ای نبود...
حتی پرنده هم پر نمیزد...
بهترین جا برای رهایی اون بود...
برای اخرین بار نبضش رو چک کرد...
خبری از تپیدن نبود...
انگار ضربه ی چاقو کار ساز بود که حتی کمی هم علائم حیاتی نداشت...
پسر پیچیده دور یه ملافه ی غرق در خون رو کشون کشون سمت پرتگاه برد...
بدون معطلی و البته با کمی ناراحتی از زندگی سختی که تجربه کرده بود...
اون رو رها کرد...
جسم بیجونش پرت شد ته دره و حتی آخ کوچیکی هم نگفت...
چشاش بسته شد از درد...
آهی کشید و با درد جنایتی که مرتکب شده بود سوار ماشین شد و پا روی گاز گذاشت و دور شد!:/🐅کوهیار🐅
ترسیده بود...
خیلی تکون میخورد...
بدنش یه لحظه هم آروم و قرار نداشت...
با تموم وجودش هق میزد...
حتی وقتی میبوسیدمش و نوازشش میکردم آروم نمیشد...
اما دیگه راه برگشتی نبود...
اونم وقتی اینقدر حرارت بدنم بالا بود و کل سلولای بدنم میخواستن بچشنش...
برای یه لحظه برای یه رابطه ی کوچیک و پر از حس نیاز و عشق!♡همراه با مکیدن و بوسیدن گردنش...
دستم رو سمت پایین تنه اش بردم و نوازش کردم...
قوسی به کمر ظریفش داد و آه کشید...
اما صدای هق هقاش لحظه قطع نمیشد و داشت کلافه ام میکرد!:/دست سمت شلوارش بردم...
مقاومت کرد اما فقط با اشک و آه و نه زوری که نداشت...
بعد درآوردنش لب روی لباش گذاشتم...
محکم بوسیدم...
خیلی شیرین بود...
خیلی بوسیدنی بود...
خیلی چشیدنی بود این طعم از لبا!♡دستای ظریفی که نگه داشته بودم تا تکون نخورن کمی کبود شده بودن...
چقدر بدنش ضعیف بود در مقابلم که با فشار کوچیکی جریان خونش قطع میشد!مچ دستاش رو سمت لبام بردم و بوسه ای زدم...
با چشای خمار و نمدارش بهم نگاه کرد...
چقدر اون تیله ی خوشرنگ براق و خواستنی تر شده بود!☆~♡
خم شدم روی صورتش و روی هر دوتاش رو گرم بوسیدم...
هق زد...
خندیدم...
🐅آخه یه بچه ی یه ساله هم از تو کمتر میترسه...گریه ات واسه چیه وقتی من صاحبتم بچه ی نق نقوی خوشگل!:)♡چشم ازم گرفت...
به گریه کردنش ادامه داد...
بازم خندیدم...
محکم روی پیشونیش رو بوسیدم که آیی گفت...
توی تیلهای سبز رنگش خیره شدم...
🐅مطمئن باش بدت نمیاد...چون اولین بارته بیشتر بهت خوش میگذره!:)♡اخمی کرد...
🐈هیچم خوب نیست...تو داری بهم تحمیلش میکنی!:(تو گلویی خندیدم...
روی بینی کوچولو و عروسکیش بوسه ای کاشتم...
🐅مگه نه اینکه من اربابم و بزرگترت...پس باید بگی چشم کوچولوم!:)♡بعد حرفم بدون مکثی برگردوندمش...
به باسن ریز و بلوریش چشم دوختم...
روش رو نوازش کردم...
سرش رو روی بالش گذاشت و بدنش منقبض شد...
میدونستم داره تحریک میشه...
با لبخندی شیطانی به نوازش کردنم ادامه دادم...
روی سوراخ تنگش با انگشت نوازش وار کشیدم...
آهی کشید و خمار روی تخت خوابید...
آروم خندیدم...
از مایع ژله ای گرفتم روی ورودیش ریختم و شروع کردم به مالیدنش...
وقتی حس کردم آماده هست...
بی طاقت لباسام رو درآوردم...
اونقدری خمار و بیحال از نوازشای دستم روی پایین تنه اش بود که چشاش رو بسته بود و آروم گرفته بود...
روی بدنش خیمه زدم...
گردنش رو مکیدم و بوسیدم...
شونهای ظریفش رو گازی گرفتم...
طول خط کمرش رو نوازش وار بوسیدم...
بدنش منقبض شد و نفساش سخت...
با بوسه ای که روی باسنش زدم...
عضوم رو روی ورودش کشیدم...
ترسیده برگشت پشت و نگاهم کرد...
با لبخندی سمت لباش رفتم...
بوسه ای زدم...
اونم همکاری میکرد...
میدونستم بابت داغ شدنشه...
وگرنه توی حالت عادی ازش اینکارا برنمیومد فعلا!♡گاهی صبر میکردم تا اون ببوسه...
بوسهاش داغ ترم میکرد...
بیقرار ترم میکرد...
قلبم تپید...
بدن سوخت...
میون بوسهامون عضو پر حرارتم رو تنظیم کردم...
با کمی فشار واردش کردم...
صورتش از درد جمع شد...
سرش رو توی بالشت فرو کرد و نالید...
بیشتر از درد...
روی گردنش و گوشش رو بوسیدم...
هق زد...
🐈خیلی بزرگی بیرحمه سنگدله بد!:(:/از حرفای بامزه ی پشت سرهمش خنده ام گرفت...
محکم روی بازوش رو گاز گرفتم...
آیی گفت...
برگشت سمتم و با مشت زد به سینه ام...
🐈داری میکشیم بی ادب!:(از شیرینی زبونش بوسه ای روی لباش زدم...
کمی دیگه از عضوم رو توش جا کردم...
با نهایت توانش نالید...
اشکاش پشت هم جاری میشد...
قلبم فشرده شده بود...
اما میدونستم اولشه و بالاخره لذت رو میچشه و میتونم حال کردنش رو ببینم و حالم خوب بشه!♡~♡دستام که دو طرف بدنش بود و گرفت...
از ساق دستم گازی گرفت...
از حس دندونای ریز و تیزش چشام رو بستم...
چقدر همه چیزش خواستنی بود!☆~♡وقتی کمی هق زدناش آروم شد...
با کلی بوسه که جای جای بدنش زده بودم...
بدون خارج شدن ازش برگردندومش و شروع به ضربه زدن کردم...
سر چندمین ضربه جیغی کشیدم و چنگی از بازوم گرفت...
پوست لطیف گردنش رو بین دندونام اسیر کردم و در حالی که میمکیدمش...
توش ضربه زدم...
صدای نالهای لذتش حالم رو دگرگونتر میکرد و ضربهام رو تندتر...
تاجایی که جسمش بی حال روی تخت خوابید و با ناله ی ریزی به کام رسید و بدنش لرزید به ضربهام ادامه دادم...
خودمم کمی بعد به کام رسیدم...
نمیتونستم از جسمش دل بکنم...
کنارش دراز کشیدم...
محکم بغلش کردم...
میدونستم باید درد داشته باشه...
دستم رو سمت پایین تنه اش بردم و آروم شروع به نوازش دادن کردم...
کمر و مقعدش رو نرم و آروم میمالیدم...
نق میزد...
اما خودش رو بهم سپرده بود...
معلوم بود برای اولین رابطه اش نیاز به دلداری و نوازشای زیاد داره!♡♡♡☆♡♡iloveu♡♡☆♡♡
![](https://img.wattpad.com/cover/265213359-288-k442381.jpg)