👒83👒

178 10 8
                                    


🌙سمیر🌙

سرش رو پایین انداخت و گفت:
ببخشید قصد بدی نداشتم...

به چشام نگاهی انداخت و ادامه داد:
جونه هر کس دوست داری بخاطر قهر و لج و لجبازی با منه احمق اعتصاب غذا نکن...باشه؟!

خنده ام گرفته بود از حرفش.
میتونستم بفهمم یه روحیه ی شوخ پشت این نقاب خجالتیش هست.

ای کاش میتونستم زودتر با خودم کنار بیام و ببخشمش و بهش فرصت بدم تا بتونم تموم خصوصیات اخلاقیش رو ببینم و برای خودم داشته باشمش!

تکیه به تاج تخت چیزی نگفتم که لبخندی زد و گفت:
مرسی عزیزم...

نگاه تیزی بهش کردم که با خنده گفت:
برام مهم نیست هر چقدر هم خوشت نیاد بهت میگم عزیزم!

بدون اینکه مهلت بده تا جوابش رو بدم از اتاق رفت.
خیلی سریع با سینی صبحونه برگشت.

کنارم روی تخت نشست.
قرص هام رو بهم داد و لیوان آب رو سمت لبام گرفت و گفت:
بخورش دکی خوشگله!

اخمی کردم و پررویی زیر لب زمزمه کردم. چشمکی زد و خندید.
قشنگ برای این حرکتش مردم!
آهی کلافه کشیدم و لیوان آب رو سر کشیدم.

دونه دونه لقمه هایی رو که برام میگرفت و توی دهنم میزاشت رو میخوردم.
دیگه برام مهم نبود دارم بهش اجازه ی نزدیکی میدم!

شاید خسته بودم از مقاومت کردن و رد کردن دلی که عاشقه!
دلی که معشوقه و برای عاشق میتپه!

silent🔇voiceWhere stories live. Discover now