🐈نکیسا🐈
بعد اینکه بچه ها رو خوابوندم سمت اتاق مشترکمون رفتم.
رادین روی کوهیار بود و داشتن از هم لب میگرفتن.
با حس حسودی رفتم روی تخت و پشت بهشون خوابیدم که رادین خندون سرش رو سمت صورتم آورد و روی صورتم رو عمیق بوسید و گفت:
اینجا رو ببین یه پیشی حسود داریم...هوم؟!وقتی جوابش رو ندادم اومد و جلوم خوابید و کوهیار هم از پشت بغلم کرد و روی گردنم و شونه ام رو بوسید که بی اختیار آهی از میون لبام خارج شد.
هر دوشون با رضایت لبخندی زدن.
دلم براشون تنگ شده بود.
میخواستمشون.
لبام رو سمت لبای رادین بردم که سریع لباش روی لبام نشست و مشغول بوسیدن هم شدیم.دست بزرگ کوهیار که روی پهلوم و باسنم حرکت کرد بی قرار باسنم رو عقب دادم که مردونگی کلفتش رو حس کردم.
روی گوشم رو خیس بوسید و لب زد:
بیینم پیشی کوچولوی من حسودیش شده بود...هوم؟!سرم رو برگردوندم سمتش و با لبای آویزون سری تکون دادم که هر دو خندیدن و هر کدوم هر طرف از صورتم رو بوسیدن.
خندیدم به حرکتشون و روی هر کدوم از لباشون بوسه ای نشوندم.
وقتی هر دوشون لباشون روی گردنم نشست زیر دلم یهو از لذت پیج خورد.
آهی کشیدم.دست های هر کدومشون زیر پیرهنم رفت و سینه هام رو میون انگشت هاشون فشردن که جیغ خفه ای کشیدم.