👒39👒

344 37 0
                                    

🐅کوهیار🐅

آروم سری تکون داد که خندیدم و گازی از گوشش گرفتم و لب زدم:
پدر سوخته ای دیگه!

آروم خندید و برگشت سمتم و زد روی سینه ام و گفت:
من ناراحت نشدم...نینی هامون ناراحت شدن دعواشون کردی!

خم شدم و روی شکمش رو عمیق بوسیدم و گفتم:
خوب شد حالا؟!

سرش رو به دو طرف تکون داد و به صورتش اشاره کرد.
خندیدم و روی صورتش رو بوسیدم.
به پیشونیش و بعد به چشاش و نوک بینی و گردن و لباش رو اشاره کرد که با حوصله و لذت هر جایی که گفت رو بوسیدم.
با ذوق به کارم خندید و در آخر یه بوسه ی آبدار از صورتم گرفت و لب زد:
آخیششش ددی دوست!

رادین از پشت توی بغل خودش کشیدش و روی گردنش رو بوسید و گفت:
ووروجک یه بوس به من نمیدی؟!

روی صورت رادین رو محکم بوسید.
خندیدیم از شنیدن صدای بوسه اش.
دلبری رو دیگه به ته رسونده بود پسرکی که از همون اولش توی زندگیش درد دیده بود!

سر سفره نشسته بودیم.
غذا رو رادین پخته بود.
توی این مدت کم چند تا چیز یاد گرفته بود که نکیسا خیلی دوست داشت و حتی باب میل منم بود!

استانبولی پلو رو برای هر کدوممون چند کفگیر کشید.
از عطر و بوش معلوم بود حسابی خوشمزه هست!

ماست و ترشی هم روی میز گذاشت و برای هر کدوممون دوغ ریخت.
کنار نکیسا رو به روم نشست.
با لبخندی به غذا ها اشاره کرد و گفت:
خب چرا معطلین؟!بخورین دیگه سرد نشه از دهن بیوفته!

با لبخند گرم و پر از عشق لب زدم:
معطل کد بانو شدن بعضیا!

خندید و قاشق و چنگالی سمتم گرفت و گفت:
گفته باشم ها من مامان نیستم...مامان فعلا این ووروجکه!

نکیسا با لوپی که پر از غذا بود لب زد:
یعنی من مامانی شدم؟

silent🔇voiceWhere stories live. Discover now