🌙سمیر🌙
وقتی نفس کم آوردم کمی عقب کشید و گفت:
نه میتونم ازت دور باشم و نه میتونم تا تهش برم جلو...فکر کنم توی این راه قراره بدجوری دیوونه و شیفته بشم!خندیدم و دست هام رو دو طرف صورتش گذاشتم و گفتم:
کاریه که خودت کردی و باید تا درست شدنش تحمل کنی...هوم؟!لبخند تلخی زد و روی پیشونیم رو بوسید و دستم رو گرفت و سمت لباش برد و عمیق بوسید و دستش رو روی پهلوم گذاشت و گفت:
درد کشیدنت دیوونه ام میکنه...شاید اولین روزها دلم اینقدر وصله به دلت نبود اما حالا که روی واقعیت رو دیدم دلم میخواد دنیا رو به پات بریزم سمیرم!لبخندی با عشق زدم و به شوخی زدم توی گوشش و گفتم:
باز که گفتی سمیرم!خندید و لباش روی لبام نشست و گفت:
آقای دکتر خوشگلمون خوبه؟!خندیدم و نزدیک لباش لب زدم:
خوشگل آخرش رو به نشونه ی لاس زدن باهام بگیرم یا صرفا یه تعریف هست...هوم؟!لبخند دندون نمایی زد و گفت:
بگم هر دوش چیکار میخوای بکنی؟!تکخنده ای زدم و لب زدم:
هیچی مرد کوچک من...قربونت میرم!با ذوق توی نگاهش از پشت گردنم گرفت و لب زد:
تو چرا باید قربونم بری...اینی که داره از دلبری هات جون میده منم!