👒23👒

489 59 14
                                    


🐅کوهیار🐅

وقتی رسیدم خونه هر دوشون توی بغل هم خواب بودن.
میدونستم شیطنت خودشون رو کردن.
لبخندی روی لبام نشست.
خب از اینکه نکیسا هر دومون رو قبول کرده بود خوشحال بودم!
گاهی ترس از این داشتم که یکی از ما رو نخواد و این شرایط رو سخت میکرد یا اینکه با موندن توی این خونه مشکلی داشته باشه و اونجوری مجبور میشدیم بزور نگه داریمش و این اصلا خوب نبود!

چون چه بخواد و چه نخواد اینجا دیگه خونه اش بود و اون خانواده ای که از بچگی کنارشون بزرگ شده بود دیگه نمیخواستنش!
هنوز قیافه ی نا پدری عوضیش جلوی چشامه که اونقدر بیرحمانه این طفل معصوم رو بهم فروخت!

جعبه های پیتزا رو گذاشم روی میز و میز رو چیدم و سه تا لیوان دوغ ریختم.
کتم رو درآوردم و دست هام رو شستم که با صدای خواب آلود رادین به سمتش برگشتم!
لبخندی زد و گفت:
سلام کی اومدی؟!

اومد جلو و روی لبام رو بوسید که از چونه اش گرفتم و لباش رو به دندون گرفتم و گفتم:
پسرم برای خودش تاپی شده...خوش گذشت به اون پایینی؟!

خندید و پر رو سری تکون داد که خندیدم و آروم زدم تو گوشش و از گردنش گازی گرفتم و گفتم:
برو اون پرنس کوچولو رو بیدار کن بیار میدونم بعد اون فعالیت گرسنه اش شده!

چشمی گفت و رفت سمت اتاق.
طولی نکشید که با هم وارد آشپزخونه شدن.
اومد سمتم و دست هاش رو دور کمرم انداختم و سرش رو به سینه ام چسبوند و با ناز گفت:
وقتی نبودی این بی ادب من رو خورد...دردم داشت...نمیخوای بزنیش؟!

به لحن بامزه اش خندیدم و روی مو هاش رو بوسیدم و گفتم:
خوشگذرونیتون با همه ناز کشیدنش با من؟!

خندیدن که دو تا ضربه خوشگل به باسن هر دوشون زدم و گفتم:
بشینین بخوریم که گشنمه!

هر دو تا با اشتها میخوردن و حالم رو خوب میکردن!
نکیسا بعد خوردن سه قاچ آهی کشید و گفت:
ددی جونم...دیگه نمیتونم بوتولم که!

از لحن جدید و شیرینی که ازش میشنیدم لبخندی با عشق روی لبام نشست و روی صورتش رو بوسیدم و گازی از لوپش گرفتم که خندید و آخی گفت و گفتم:
فدای شیرین زبونیت بشم...اشکالی نداره برو تو حموم تا بیام!

متعجب گفت:
حموم بلم؟!

سری تکون دادم که گفت:
میلم اما اولش بایت آپ بازی بوتونیما!

خندیدم و چشمکی براش زدم که با ذوق دویید سمت حموم!

رادین هم خندید و گفت:
نشد حموم بریم چون خیلی خسته بود!

روی موهاش رو نوازش کردم و گفتم:
اشکالی نداره!

وقتی از جام بلند شدم دستم رو گرفت و با لحن نگرانی گفت:
از اینکه نبودی و اینکار رو کردیم ناراحتی؟!

لبخندی زدم و برگشتم سمتش و نزدیک لباش لب زدم:
نوچ هر چی نباشه پسر کوهیاری دیگه میزنی بالا و زمان و مکان سرت نمیشه!

از حرفم شیرین خندید و خندیدم و روی لبام رو بوسید که از فکش گرفتم و گفتم:
وقتی جواب دیک گرسنه مردت رو دادی متوجه میشی که بدون من خوشگذروندن چه عواقبی داره!

اخمو نگاهم کرد که اسپنکی بهش زدم و گفتم:
برو حموم تا بیام!

بدون مکثی رفت که منم بعد انداختن لباس های کثیف توی ماشین لباسشویی رفتم سمت حموم.
نکیسا توی وان نشسته بود و گریه میکرد.
رادین سعی داشت آرومش کنه.
رفتم سمتشون و رفتم توی وان و پشتش نشستم و به خودم چسبوندمشو روی گردنش رو بوسیدم و دم گوشش لب زدم:
پشتت درد میکنه قربونت برم؟!

سری تکون داد و گفت:
آله بوف شوده دلد میتونه میسوجه!

خندیدم و لبای غنجه و آویزونش رو بوسیدم و چشمی برای رادین تیز کردم که معترض گفت:
بخدا همچین خشنم که میگه پیش نرفتم...

لیف رو سمتش پرت کردم که با خنده گرفتش و گفتم:
زر زر نکن بجاش پشین جلوش پاها و رون هاش رو ماساژ بده کوفتگی بدنش بره.
چشمی گفت و کاری رو که گفتم شروع کرد!
خودمم دستم رو روی پهلو هاش و کلیه هاش و زیر شکمش حرکت دادم و نواز کردم و حتی باسن و ورودی دردناکش رو هم آروم و با لطافت لمس کردم!
اونقدری غرق در لذت بود که سرش رو از پشت روی سینه ام گذاشت و چشاش رو بست!

silent🔇voiceDove le storie prendono vita. Scoprilo ora