🐯کوهیار🐯
با اومدن یهویی کیمیا نمیدونستم باید چیکار کنم!
وقتی وارد خونه شد و با دو تا پسر جوون که یکیشون حامله بود و شکمش بزرگ و گرد شده بود رو به رو شد فقط گوشه ای روی مبل نشسته بود و با چهره ای متعجب و شوک زده بهشون خیره بود!نکیسا انگاری از کیمیا خوشش اومده بود که مدام بهش لبخند میزد.
رادین زیر چشمی به من نگاه میکرد و واکنشم و یا راهی برای این دگرگونی میخواست!کیمیا بالاخره چشم از هر روشون گرفت و به من داد و گفت:
داداش؟!لبخندی زدم و گفتم:
جانم؟!مکثی کرد و یهو جیغی کشید و پرید بغلم و تند تند گفت:
خیلی برات خوشحالمممممم...همه به حرکتش خندیدیم که بعد بوسیدنم رفت سمت رادین و روی صورتش رو بوسید که رادین دست روی صورتش گذاشت و بهت زده نگاه بدی بهم کرد و گفت:
کوهیار این آبجیت رو جمع کن...خندیدم که نکیسا رو بهم بوسید و نکیسا با ذوق گفت:
ووویییی بوسم کرد...دلت میخواد نینی هم بوس کنی؟!رادین نزاشت کیمیا بیشتر از این به نکیسا نزدیک بشه و به خودش چسبوندش و گفت:
لازم نکرده...همین یه دونه بوسم انجام دادنش کار بدی بود!کیمیا دلخور نگاهم کرد که شونه ای بالا انداختم و گفتم:
خب نمیتونم حرفی بزنم چون اون هم مرد نکیسا هست و اینجوری میپسنده!کیمیا حرصی گفت:
خیر سرم عمه اش میشم...نمیتونم بوسش کنم؟!این میون یهو صورت نکیسا از درد جمع شد.
رادین نگران دست روی شکمش گذاشت و رو بهم گفت:
صبح هم همینجوری شدش...رفتم سمتشون و خواستم نکیسا رو بغاکنم که ناله ی ضعیفی کرد و با بغض گفت:
خیلی محکم لگد میزنه!