⭐نریمان⭐
با بغض به پنجره خیره شدم.
تختم دقیقا وسط اتاق بود و میتونستم به همه ی جای اتاق دید خوبی داشته باشم!شاید مسخره به نظر بیاد حرفم اما خب وقتی نه میتومی روی پای خودت وایسی و نه گردنت رو حرکت بدی خیلی شرایط برات سخت میشه و به همین چیز های کوچیک هم قانعی!
دلم خیلی برای نکیسا تنگ شده بود!
دیگه به چشم دوست فقط میدیدمش و نمیخواستم توی عشقش ورود کنم و اونجوری که نیسا خانوم میگفت با همون کوهیار و رادین توی یه خونه زندگی میکنن و شوکه برانگیز ترین چیز برام این بود که بارداره!واقعا دوست داشتم ببینمش از نزدیک که نیسا خانوم گفت هماهنگ میکنه که یه بار که خودش داره به دیدن داداشش میره منم باهاش برم!
با باز شدن در ورود دکتر لبخند نصفه و نیمه ای زد که مرد لبخندزنان اومد نزدیک تخت و گفت:
آقا نریمان گل چطوره؟!لبخندی مصنوعی نشون دادم و گفتم:
دیگه درد ندارم!سرمم رو چک کرد و روی دور تند گذاشت و گفت:
خب معلومه من به پرستار گفتم یکم بیشتر به شما حال بده و مسکن بیشتری بهت بزنن!ممنونی زمزمه کردم که مادر و پدر با عجله وارد اتاق شدن.
آقای دکتر با دیدن مادرم خندید و گفت:
بفرما مادر جان اینم شازده ات دیدی گفتم خوب میشه و راحت حرف میزنه؟!مادر با ذوق تشکری کرد و پدر هم با لبخندی تشکر کرد.
این چند روز خیلی میومد تو اتاقم.
حتی گاهی آخر شب ها!
نگاه هاش ترحم آمیز نبود و ببشتر نقش محافظ کار بودن رو اجرا میکرد!کلا توجه هاتش روم خیلی بیشتر از یه پزشک بود!
⭐️نریمان⭐️
پوست: برنز
چشم: قهوه ای
مو: قهوه ای
سن: ۲٠ سال
حرفه و شخصیت:
ورزشکار!
مهربون و شیطون!🌙سمیر🌙
پوست: سفید
چشم: قهوه ای
مو: قهوه ای
سن: ۲۵ سال
حرفه و شخصیت:
پزشک!
مهربون و خوشرو!