part 23

17 6 0
                                    

هانیول
بعد عملیات دیشب حالا میتونیم تمام تماس ها و پیامای سهون رو داشته باشیم حالا باید صبر کنیم ببینیم کی دوباره قرار میزاره
تو دفتر مشغول کار بودیم تلفن روی میز به صدا دراومد بر داشتم
+ سلام خانوم پارک صبحتون بخیر
_ سلام ممنون
+ آقای کیم میخوان شمارو ببینند
_ بهشون بگید میام
بلند شدم رفتم بالا به میز منشی که رسیدم گفتم اقای کیم تو دفترشون هستن ؟
اونم گفت بله بفرمایید اطلاع میدم منم گفتم نه خودشون میدونند بعدم رفتم تو اتاق جلوی سوهو ایستادم سرشو آورد بالا یه نگاه کرد بهم
+سلام با من کاری داشتید ؟
_ سلام ... من ؟؟
+بله منشیتون زنگ زدن گفتن با من کار دارید
چشمای سوهو درشت شده بود به در نگاه کرد دوباره به من نگاه کرد
تازه یهو متوجه شدم چه اشتباهی کردمم دستمو جلو دهنم گرفتم خندیدم با همون خنده گفتم اشتباه شده سریع اومدم بیرون درو که بستم میخواستم دور بشم صدای خنده سوهو از دفترش بلند شد منشیش با حالت سوالی نگاهی بهم کرد من هیچی نگفتم فقط سریع دور شدم ، سوتی ندادم... جلو چه کسی هم سوتی دادم تا اخر حتما میخواد سوژه ام کنه ...
سریع خودمو رسوندم به پشت اتاق کیم جونگین تا منشی منو دید گفت بفرمایید منتظرتون هستند
در و باز کردم رفتم داخل جونگین روی صندلی جلوی میزش نشسته بود با دست اشاره کرد به صندلی جلوییش
+ بفرمایید بشید
_ ممنون ، با من کاری داشتید ؟
+ امروز صبح شرکت استیل نو اعلام ورشکستگی کرده ، الانم کلی شرکت مثل ما قرارداداشون فسخ شده ، باید دنبال شرکت جدید بگردیم اگه تا فردا پیدا نکنیم ضرر بزرگی میبینیم
_ پس باید یک لیست از شرکت هارو در بیارم
+ آره همین الان شروع کن تا من اینارو چک میکنم
شروع کردم شرکت های جایگزین رو پیدا کردن و تو لیست نوشتن
بعد یک ساعت یک لیست از بیست شرکت مطرح رو کامل کردم
با جونگین شروع کردیم به همشون زنگ زدن و صحبت کردن دو ساعتی بود درگیر این کار بودیم ولی به جز دوتا شرکت به نتیجه ای نرسیده بودیم اونم تمام نیاز مارو تامین نمیکردن با دوتا شرکت تازه نصف مواد مورد نیازمون درست شده بود ، جونگین کلافه آخرین تماسش رو قطع کرد رو به من سرشو به چپ و راست تکون داد
+ حالا باید چیکار کنیم ؟ اینجوری کارمون به تعویق میوفته
_ مجبوریم از شرکت های کوچیک هرچقدرش که مونده تحویل بگیریم
یه چیزی به چشمم خورده بود ولی یادم نمیومد چی بود هی به لیست نگاه کردم اسامی رو بالا پایین میکردم که یه اسم توجهمو جلب کرد استیل نقره ای اسمش آشنا بود حس میکنم یه جایی شنیدم ، کجا شنیدم ... بلند شدم هی طول اتاقو راه میرفتم شاید یه چیزی یادم بیاد ... جونگین با حالت سوالی بهم نگاه میکرد ... کجا اخه کجا شنیدم اسمشو ... یهو با یه بشکن بلند گفتم فهمیدمممم ، سریع گوشیمو برداشتم از اتاق زدم بیرون خودمو رسوندم به راه پله ها زنگ زدم به رییس
+ سلام قربان
_ سلام پارک چیزی شده ؟
+ شما شرکت استیل نقره ای رو میشناسید ؟
_ چطور ؟
+ ما اینجا به یه مشکل خوردیم باید با یه شرکت قرداد ببندیم من وقتی اسم رو دیدم واسم اشنا بود یادم نمیاد کجا به گوشم خورده ، احتمال داره یکی از همکارا توی اون شرکت باشه ؟
_ نمیدونم باید بررسی کنم شاید اگر هم باشه بهمون نگن
+ حالا شما یه کاری بکنید اگه میشه تا شب بهم خبر بدید خیلی مهم قربان
بعد تاییدش تماس رو قطع کردم به اتاق جونگین برگشتم با حالت سوالی نگاهم کرد بعد پرسید چیزی شده ؟
+ اره این اسم واسم اشنا اومد زنگ زدم به یکی از دوستام ببینم میتونه کسی رو اشنا تو شرکت پیدا کنه بتونیم قرارداد ببندیم ولی تا شب باید صبر کنیم تا خبرش بیاد
جونگین با سر تایید کرد بعدم گفت پس بشینید فعلا تا بگم قهوه بیارند

see diamondDove le storie prendono vita. Scoprilo ora