نارا
بعد از اتفاق توی انبار تقریبا پنج روز گذشته بود و دیگه با سهون چشم تو چشم نشده بودم خوشحال بودم چون اگه بیشتر میومد سمتم یعنی بیشتر بهم شک کرده ، امروز هم هانیول اومد گفت سهون به یه مهمونی دعوتمون کرده ... در مورد مناسبتش پرسیدم که گفت نمیدونم انگار یه جور دور همیه که هر از چند گاهی میگیره... ولی اینکه چرا مارو دعوت کرده واسم سوال شده ولی بی اختیار فکرم سمت اون شبی که تو بار مست کرده بود وقتی سوار ماشین شد درگوشم گفت خیلی خوشگلی افتادم نکنه دوباره مست بشه چیزی بگه یا ...
بعد از دوش بیست دقیقه ای از حمام بیرون اومدم یه لباس راحتی پوشیدم و نشستم جلوی آینه شروع کردم به آرایش یه خط چشم کشیده کشیدم ریمل زدم ... موهامو سشور کشیدم دورم ریختم از تو کمد پیرهن زرشکی کوتاهمو که روی سرشونه هاش مروارید سفید کار شده بود بیرون اوردم و پوشیدم گوشواره و گردنبند ظریفمو انداختم فقط مونده رژ لب ... از تو کشو رژ لب زرشکیمو بیرون اوردم و زدم بعدم گذاشتمش داخل کیف دستیم نگاه آخرم رو توی آینه کردم و رفتم سمت در .... چون قرار بود من برم دنبال هانیول سوار ماشین شدم بهش زنگ زدم که من دارم راه میوفتم تا یه ربع دیگه پایین باشهانیول
تقریبا اماده بودم پیرهن جذب مشکیم رو که با تور تزیین شده پوشیدم که نارا زنگ زد گفت بیا پایین کیف دستیمو برداشتم راه افتادم ... سوار ماشین شدم یه نگاه به نارا انداختم
+ ببین چجوری داری میری دلبری کنی
_ آره خیلییی
+ معلومه که آره حالا قرار هوش از سر کدومشون ببری
بلند خندیدم که سریع نارا جواب داد
_ انقدر چرت نگو هانیول
رسیدیم به خونه سهون چون هوا کمی سرد بود دو طرف پالتورو به خودم نزدیک کردم و وارد ساختمان شدیم درو زدیم وقتی سهون درو باز کرد اول کمی نگاه کرد ولی سریع به داخل دعوتمون کرد
همین که وارد شدیم مارو به اتاق نزدیک هدایت کرد که پالتوهامون رو اونجا بزاریم بعد از اینکه از اتاق بیرون اومدیم جمع کمی روی مبل ها نشسته بودند و گروه گروه حرف میزدند ... نزدیک که شدیم سهون با پسری که پشتش به ما بود حرف میزد تا مارو دید به سمتمون اومد و اون پسر برگشت ولی وقتی برگشت چشمام روش قفل شد ... لوهان ... سریع به خودم اومدم به نارا نگاه کردم همینجوری زل زده بود بهش ، سهون نزدیک ایستاد یه نگاه به لوهان و نارا کرد من با ارنج زدم به نارا سریع خندیدم گفتم : دوست زیبایی دارید
سهونم لبخند زد و به لوهان نگاه کرد گفت : آره دل همه دخترا رو میبره
از این فرصت استفاده کردم به نارا با چشم اشاره کردم و نارا خندید
نارا : من نارا هستم همکار سهون
لوهان : لوهانم ...خوشبختم ... سهون نگفته بودی همکارای جذابی داری
سهون تکخنده ای کرد و نارا در جوابش گفت شما لطف دارید، منم لبخندی زدم و سهون سریع با لوهان از ما فاصله گرفت
سریع چرخیدم سمت نارا
+ چی تو فکرش میگذره ؟؟ داره باهاشون همکاری میکنه ؟
_ نمیدونم هانیول باید فرصت گیر بیارم باهاش حرف بزنم
![](https://img.wattpad.com/cover/224564884-288-k862093.jpg)
ESTÁS LEYENDO
see diamond
Romance💎الماس دریا 💎 دوتا دوست که باهم همکارم هستن تو یک پروژه بزرگ تجاری با پنج مرد خوشتیپ شروع به کار میکنند اما این آغاز تحولاتی توی زندگی شخصیشون میشه ...