هانیول
شب منتظر بودیم تا سهون از پارکینگ بیاد بیرون
دقیقا او لاین خیابون یکم پایین تر از در ورودی بودیم
ده دقیقه ای بود که منو نارا منتظر بودیم که دیدم با ماشینش اومد پشت سرش خیلی آروم و با فاصله حرکت میکردیم بعد بیست دقیقه به یه ساختمان بلند و درحال تکمیل رسیدیم از ماشین پیاده شد که یه ماشین دیگه اون طرف با چراغش علامت داد و سهون سمت اون ماشین رفت از این فاصله نمیتونستیم دقیق ببینیم کیه چون شیشه اشم دودی بود دید کافی نداشتیم
ده دقیقه باهم بودن بعد سهون پیاد شد ولی دو قدم دور شده بود که دوباره برگشت زد به شیشه خم شد یه چیزی بگه بعد دوباری با خنده سمت ماشین خودش برگشت اون یکی ماشین سمت ما اومد و همین که از بغل ما رد شد
نارا با تعجب گفت
+ اون سوجین بووود
_ سوجین کیه؟
+همون که تو اینچئون با لی دیدمششش
_ همون که میرقصیدن؟؟
+ آره آره خودشههه مطمئنم
_ اون که گفتی مشکوک نبود ... چیشد سر از اینجا دروورد ؟ حالا حرکت کن ببینیم کجا میره
+ سهون چی ؟
_ وات د فاااز ؟؟؟ سوجین مهم تره زوووود بااااش
نارا دور زد و دنبال سوجین افتادیم ببینیم کجا میره بعد از نیم ساعت به یه ویلای بزرگ رسیدیم در اوتماتیک ویلا باز شد و با ماشین وارد حیاط ویلا شد
من از ماشین پیاده شدم برم یه سره گوشی آب بدم نزدیک ویلا شدم ولی از پشت شمشادا نگاه کردم چیز خاصی مشخص نبود و همینطور در بسته شد یه نگاهی به اطراف انداختم آدرسو یاداشت کردم
سوار ماشین شدم
_ خب چیز خاصی بود که نظرتو جلب کنه ؟
+ نه کسی رو هم ندیدم فقط خود دختر بود که پیاده شد
_ به نظرت چیکار داشتن ؟ ینی سهون دستی تو ماجرا داره؟
+ احتمال خیلی زیاد چون مشکوکه به نظرم ، اونجا تو اینچئون لی و سوجین دیگه همو ندیدن؟
_ تا اونجایی که من حواسم بود همو ندیدن دیگه
+ حالا بریم درموردش حرف میزنیم ...
رو کاناپه لم داده بودم فکرم پیش اون دختر بود
اون کیه؟ ... با دونفر دیدیمش ... لی ، سهون ... ینی چه ارتباطی باهم دارن ...
فکرم مشغول بود که یهو وسطش یاد ویلا و دورهمی اخر ماه افتادم یه بشکن زدمو فوری پریدم رو گوشیم+ الو ... چانی
_ جانم ؟
+ صدات چرا گرفته ؟
_ اگه اجازه بدی خواب بودم
+ اوه مگه ساعت چند .. خوابالووو
_ خستم بگو
+ داستانش طولانیه الانم خوابی نمیفهمی چی میگم فردا ساعت ۱۲ بیا رستوران رو به روی شرکت حتما بیااا
_ باااشه فعلا
گوشیو گرفتم دستم نگاهش کردم ... مثل پانداها خوابیده پوووفنارا :
وقتی به خونه رسیدم لباسامو عوض کردم رفتم تو آشپزخونه که قهوه درست کنم بعدش با ماگ قرمزی که دوستش دارم اومدم روی کاناپه نشستم لپ تاپ رو روشن کردم و یه سر تو نت چرخیدم
قهوه رو که نزدیک لبم کردم بوی خوشایند قهوه رو به ریه هام جون تازه داد ولی فکرم سمت اتفاق امروز رفت... سوجین ... اون دختر کیه ؟ چه ارتباطی با سهون داره ؟
تو این فکر بودم که یهو چشمم به قاب عکس توی حال افتاد ، چقدر دلم واسه اون چشمای قشنگش که هروقت یه کار اشتباهی میکردم بدون هیچ اخمی با لبخند بهم نگاه میکرد و میگفت اشکال نداره خواهر کوچولوی من فقط کافیه هیچی نگی هیچکس نمیفهمه اگرم فهمیدن من پشتتم ... تنگ شده بود به عادت همیشه یه زنگ بهش زدم ولی مثل این شیش ماه گذشته گوشیش خاموش بود ، نگران یه نگاه دیگه به عکس انداختم و اخه چرا انقدر بی فکری چرا یه خبر از خودت نمیدی معلوم نیست کجایی...هانیول :
یه نگاه به ساعت انداختم هنوز ۵ دقیقه مونده بود که منورو اوورد گذاشت روی میز همینکه از میز فاصله گرفت دیدم چانیول با قدمای بلند سمت میز میاد
+به به چه آن تایم
_ همیشا بودم ... سلام
+ سلام خوبی خوابالو ؟
_ چی شده حالا با این عجله خواستی منو ببینی؟
+ خب من ویلاتو واسه آخر ماه میخوام
_ ویلا ؟ چه خبر ؟
+ یه دورهمی از طرف شرکت میخوایم بریم یه جورایی واسه کار ، منم گفتم یه رو رو میشناسم بریم اونجا
اخمای چانیول یکم توهم رفت و گفت
_ حتما با اون پسرا قرار برید ؟
+ آره دیگه پس با کی قرار بریم ؟
_ به شرطی که خودمم بیام
+ چه سریع خودتو دعوت کردی ... مسافرت کاریه هااا
_ همین که گفتم اگه اون ویلارو میخوای
+ باشههه فقط هفته بعد کلیدارو بده من
_ خب حالا چی میخوری؟؟
+ یاااا کلیدا یادت نره هاا
_ خیلی گشنمه صبحونه نخوردم
یهو زدم زیر خنده همیشه میدونه کجا بحثو عوض کنه
تو اسانسور بودم که یه پیام واسم اومد گوشیو باز کردم ( رییس گفت فردا میای یه گزارش از کارتون تحویل میدی )
اومدم تو دفتر نارا پشت میز داشت کاراشو انجام میداد منم رفتم سمتش و پیام روی گوشی رو بهش نشون دارم
+ به تو پیام ندادن؟
_ نه ولی حس میکردم دیگه به این زودی بخوانمون
+ هنوز چیز خاصی گیرمون نیومده اگه از این مسافرت هم چیزی گیرمون نیاد کار خیلی سخت میشه
_ هرجور شده یه چیزی پیدا میکنیم
+ کلیدارو چند روز دیگه میگیرم اونارم میدم بچه ها میکنناومدم پشت میز نشستم دیدم یه پوشه زرد جلومه و روش نوشته نقشه های تاسیساتی ، به نارا گفتم اینا چیه ؟ نارا هم در جواب گفت : آها راستی اینارو سهون اوورد گفت یه نگاه بنداز چکشون کن اگه مشکلی نداشت ببر تحویل کیم جونگین بده
باشه ای گفتم و رفتم گذاشتمشون رو میز چکشون کنم
که یه تقه به در خورد و یهو بکهیون اومد تو باصدای بلند و پرانرژی سلام کرد ، از بکهیون خوشم میاد همیشه پرانرژیه و کلی حرف داره که بزنه دقیقا برعکس ما
بک :خب خب در نبود من بهتون خوش میگذره؟؟
نارا : وایسا ببینمممم تو کجا هستی اصلا؟؟؟ خوب از زیر کار در میری
بک : از زیر کار در نرفتم اتفاقا سرم خیلیم شلوغ بود ، من این چند وقت حضوری سر پروژه بودم به لطف بازگشت کیم جونگینننن کلی کار ریخت سرم پووفیهو زدم زیر خنده و بک با چشای ریز شده بهم نگاه کرد و گفت
بک : زیاد خوشحال نباش چون مطمئنم نمیذاره به شما هم خوش بگذره و میبینمت که یه روز از دستش به سطوح میای
نارا با حالتی که پوزخند زده بود به من و میز اشاره کرد و گفت
نارا : همین الانم کاراشو زیاد کرده یه نگاه به میز بکن اینارو باید تحویل بده
یه نگاه چپ چپ بهشون انداختم مشغول نقشه ها شدم ...
بک : میخواستم بگم اگه حوصلشو دارین بعد کار بریم شام بیرون من خیلی هوس غذاهای بیرونو کردم
زدم زیر خنده و گفتم کارم تموم بشه میام و ناراهم سر تکون داد
![](https://img.wattpad.com/cover/224564884-288-k862093.jpg)
CZYTASZ
see diamond
Romans💎الماس دریا 💎 دوتا دوست که باهم همکارم هستن تو یک پروژه بزرگ تجاری با پنج مرد خوشتیپ شروع به کار میکنند اما این آغاز تحولاتی توی زندگی شخصیشون میشه ...