part 13

14 6 0
                                    

نارا :
از گلفروشی اومدم بیرون سوار ماشین شدم دست گل رز صورتی رو گذاشتم روی صندلی کناری آهنگو پلی کردم مثل همیشه فقط با آهنگ همخونی کردم وقتی به جای همیشگی رسیدم دست گل و برداشتم
همیشه برای اومدن به اینجا هم خوشحال بودم هم غمگین ، وقتی نگاهم به سنگ سفید رو به روم و گل های روی سنگ افتاد سرمو چرخوندم اینطرف و اونطرفو نگاه کردم ولی کسی نبود ...
سلام مامان ببین گلایی که دوست داری واست اووردم همونجوری صورتی کمرنگ...
دلم خیلی واست تنگ شده یه نگاه به سنگ بغل دستیش کردم
بابا کاش توهم پیشم بودی دلم واسه جفتتون تنگ شده واسه روزایی که از در میومدی تو من به ذوق کلاه و دستبندات میدوییدم سمتت یا روزایی که با کلی خواهش و تمنا سوار ماشین پلیس کنیم
و مامانمم همیشه با لبخنداش راضیت میکرد تنگ شده ... این روزا خیلی نبودتونو حس میکنم هان هم خبری ازش ندارم ولی انگار به شما سر میزنه ... شایدم منو یادش رفته یادش رفته یه خواهر کوچیکتر داره که نگرانشه
هر شب پیغامگیر خونمو چک میکنه منتظر یه پیام ازش ولی هر دفه هیچی نیست هیچیییی دلم واسش تنگ شده مامان ....
سرمو پایین انداختم یکم نفس کشیدم سعی کردم دوباره با لبخند سرمو بالا بیارم خبب زیادی غرغر کردم ولی هانیول همیشه پیشمه و الانم دوباره باهم کار میکنیم و اگه خیلی دیر کنم کله منو میکنه
با یه لبخند دیگه از جا بلند شدم وگفتم اندفه سعی میکنم زودتر بیام نگرانم نباشید خدافظ ...

هانیول :
اومدم به جایی که همیشه واسه رد و بدل کردن اطلاعات ازش استفاده میکردیم
+ این کلیدای ویلا نصبشون کردی زود بهم برسونش
_ چشم قربان ... راستی رییس گفتن حتما باهاشون هماهنگ کنید قبل از اینکه برید
+ باشه خبر دیگه ای نیست ؟ صاحب اون ویلا کی بود ؟
_ صاحبش پدر سوجین بود من سابقه اش رو هم چک کردم ولی هیچ سابقه ای یا چیزی که به درد بخوره پیدا نکردم
+ خود سوجین چی ؟ هیچی درموردش مشکوک نبود ؟
_ نه هیچی
+ خب پس هنوز هیچ نشونه ای نداریم ...
_نه قربان
+ حواستون به کاری که گفتم باشه... فعلا

با چانیول تو ماشین منتظر نارا بودیم که از در ساختمان با چمدون اومد بیرون
سوار شد و داشتیم میرفتیم جایی که با بقیه قرار گذاشته بودیم باهم از شهر خارج بشیم که دیدم چانیول دور زد
+ کجا میری ؟ از اینطرف باید بریم
_داریم میریم دنبال بکهیون
+ مگه بکهیون با ما میاد؟
_ اره باهم هماهنگ کردیم
+ خوب باهم جور شدید
همینجوری زل زدم بهش اونم بدون اینکه سرشو بچرخونه از گوچه چشمش نگاه کرد و نیش خند محوی زد دیگه چیزی نگفت و صدای آهنگو زیاد کرد و رفتیم سمت خونه بکهیون ، چان زنگ زد و دو دقیقه بعدم بکهیون سوار ماشین شد و چهارتایی رفتیم
قبل خروجی شهر ماشین لی رو دیدیم و جلوش ایستادیم تا اومدم پیاده بشم دیدم جونگین زد به شیشه ، شیشه رو پایین دادم سلام کرد و گفت سهون اینام پنج دقیقه دیگه میرسن لبخندی زد و رفت
پنج دقیقه بعد همه راه افتادیم سمت ویلا
وقتی رسیدیم عصر بود همه وسایلاشونو اووردن داخل و اینکه کدوم اتاق واسه کی باشه چان اومد جلو و گفت اینجا چهارتا اتاق داره دیگه هرجور خودتون میدونید کنار بیاید باهم
من و نارا سریع به هم نگاه کردیم و گفتم یکیش که مال ما دوتا و سریع رفتیم طبقه بالا همون اتاقی که همیشه وقتی میام اینجا مال منه
بعد از جا گیر شدن بقیه که اتاقا اینجوری تقسیم شده بود اتاق اولی سهون و سوهو ، اتاق دومی جونگین و لی و اتاق اخرم که چان و بکهیون بودن قسمت جالبش اینجا بود که چان حاضر شده بود اتاقشو با بکهیون تقسیم کنه که واسم جای تعجب داشت اونم داداش من که اتاقشو با منم به زور تقیسیم میکنه و دوست داره تو ارامش بخوابه ... خلاصه تقریبا عقربه ها روی ساعت ۸ بود تو حال نشستیم و داشتیم فکر میکردیم شام چی بخوریم که بکهیون پیشنهاد پیتزا داد
بعد شام دور هم نشستیم سوهو گفت فردا صبح اولین جلسمونو داریم خوتونو آماده کنید

نارا :
ساعت تقریبا یازده بود که جلسمون تموم شد ، دو ساعت تمام درگیر کارای پروژه بودیم رو به بقیه گفتم همه قهوه میخورن یا نه ، با موافقت همه رفتم سمت آشپزخونه چون خودمم به شدت قهوه لازم بودم چون خوابم گرفته بود
با سینی برگشتم که گوشی سهون زنگ خورد و بلند شد رفت بیرون
با چشم به هانیول اشاره کردم ، ازم پرسید شارژرو پیدا نکردم کجا گذاشتی ؟
منم گفتم تو ماشین حتما برو بیار
بعد از در رفت بیرون ، منم نشستم رو کاناپه قهومو میخوردم که دیدم چانیول از پله ها میاد پایین یه نگاه گذری به اطراف انداخت رو به من گفت هانیول کجاست ؟
منم گفتم رفته تو ماشین شارژر بیاره ، سرشو بالا پایین به نشونه فهمیدن کرد و دوباره گفت یه لحظه بیا کارت دارم
+ بله چیشده ؟
_ خب برنامه خاصی دارید ؟
+ نه تازه جلسمون تموم شده ، نمیدونم بقیه برنامه خاصی دارن یا نه چطور ؟
_ اگه برنامه ندارید عصر بریم ساحل غروب این روزا خیلی قشنگه
+ واااو آرههه چرا که نه به بقیه میگم هماهنگ میکنم
وای چانیول خیلی وقت بود نیومده بودم اینورا
_ راستی شاید وقت مناسبی نباشه ولی از هان چه خبر ؟ خیلی وقته دیگه ازش خبر ندارم
سرمو انداختم پایین
+ خبری ازش ندارم پس ینی با تو هم حرف نزده
_ نه واسه همین ازت پرسیدم نگرانش نباش اون از پس خودش برمیاد
دستشو گذاشت رو شونم یه فشار خفیفی داد و رفت بیرون
منم رو صندلی آشپز خونه یکم نشستم که دیدم هانیول اومد داخل
+ چی شد چیزی فهمیدی ؟؟
_ نه بابا خیلی زرنگ تر از ایناس هرکار کردم نتونستم بفهمم چی میگه اه
+ هوففف راستی عصر چانیول گفت بریم ساحل
_ اوووو ارهههه من خیلی دلم دریا میخواد

see diamondWhere stories live. Discover now