هانیول
دو روز از اون ماجرا میگذشت اگه جلسه ماهانه نبود تمایلی به دیدن جونگین نداشتم
کت و شلوار پوشیدم موهامو دورم ریختم ،اور کتمو برداشتم و سمت ماشین حرکت کردم ، چهل دقیقه بعد تو پارکینگ شرکت ماشینو پارک کردم امروز به خاطر بارون یکم شلوغ شده بود سوار اسانسور شدم تو طبقه مورد نظر پیاده شدم و رفتم تو اتاق که با نارا اماده جلسه بشیم
تو اتاق کنفرانس همه نشسته بودیم که جانگ ییشینگ شروع کرد
+ امروز وارد فاز جدید از پروژه میشیم باید از الان طبق زمان بندی جدید که انجام دادیم با پیمان کارا پیش بریم چون صاحب اصلی پروژه میخواد که ما زودتر پروژه رو تحویل بدیم
بعد حرف رییس جانگ سریع جونگین به حرف اومد
_ چرا باید روز تحویل رو جلو بندازیم ؟ میدونی کلی کار مونده باید انجام بدیم فک نمیکنی کارگرا و پیمان کارا تحت فشار قرار میگیرن ؟
سوهو: به اونشم فکر کردیم الان اینجاییم تا در موردش حرف بزنیم ، واسه اینکه کار ها زود پیش بره به کارگر بیشتری نیاز داریم ، از اون طرف باید دستمزد بیشتری بدیم ولی من با آقای لی حرف زدم که اگه قرار ما زودتر پروژه رو تحویل بدیم مبلغ قراردادمون تغییر میکنه
هانیول : با این تعریف باید کل برنامه ریزی هامون تغییر کنه
جانگ : درسته به خاطر همین باید زودتر اینکارو انجام بدیم بکهیون امروز به پیمان کار ها اطلاع بدهبعد جلسه وقتی خواستیم برگردیم به اتاقمون جونگین اومد جلو
+ میشه یک لحظه وقتتون رو بگیرم ؟
نگاهش کردم با اینکه دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم ولی قبول کردم و با یه بفرمایید گفتن منتظر شدم تا حرفشو بزنه
یکم به اطراف نگاه کرد وقتی بقیه رفتن گفت
+ بابت رفتار اون روزم عذر میخوام من تو شرایطی بودم که زود عصبانی شدم
_ به هرحال شما نباید اونجوری حرف میزدید من که به قصد دعوا نیومده بودم
+ حرف شما درسته اشتباه از من بود الانم اومدم عذر خواهی کنم یکم تند رفتم
نمیخواستم عذر خواهیشو به این زودی قبول کنم ولی وقتی به چشماش نگاه میکردم پشیمونی رو خیلی صادقانه ت وی چشماش دیدم ، عمق نگاهش یه گیرایی خاصی داره که نتونستم مقاومت کنم سریع سرمو انداختم پایین
_ قبول میکنم و امیدوارم همچین برخوردی رو نبینم اقای کیم
+ ممنونم
بعد به سمت اتاق حرکت کردمنارا
اینکه پروژه رو باید زودتر تحویل بدیم مساوی با کار زیاد پس رسما باید سریع تر کار کنیم
فردای جلسه جانگ ییشینگ زنگ زد که مصالح مورد نیاز رو لیست کنم و بعدش ببرم پیشش
کل دو روزو صرف تکمیل لیست کردم چند بار چکش کردم که مشکلی نداشته باشه ، تقریبا ساعت چهارو نیم بعد از ظهر بود که بردم تحویلش بدم ولی توی دفتر نبود منشیش گفت که کاری پیش اومده رفته لیست رو به منشی دادم و برگشتم تو دفتر ...امروز برعکس دیروز که کلی کار ریخته بود روی سرم از بیکاری کلافه بودم همش تو فکر سیمان ها بودم که تلفن روی میز به صدا درومد منشی جانگ گفت همین الان اماده بشم برای رفتن به انبار با ییشینگ
از جا پریدم سمت هانیول یه بشکن تو هوا زدم که یادم اومد تماس رو قطع نکردم ، برگشتم گوشی رو گذاشتم سر جاش و گفتم
+ آخ جووون فقط حدس بزن چیشدههه
_ چی شده مثل برق گرفته ها شدی ؟
+ اگه بدونی الان چه خبری بهم رسیده تو هم عین برق گرفته ها میشی
_ خب بگو نصفه جونم کردییی
+ من دارم میرم انبار ... سی یو ...
_ چی ؟؟ کجاا؟؟؟؟ ...
سریع اورکتمو برداشتم خواستم در و ببندم سرمو کج کردم داخل
+ منشی جانگ زنگ زد برم انبار ...
تو مسیر همش تو فکر این بودم که چجوری نمونه بردارم یا اصلا موقعیت پیش میاد ؟ چجوری ییشینگو بپیچونم ... حس کردم یه صدایی میشنوم
+ چیزی روی صورت منه ؟
_ چی؟؟
+ گفتم چیزی روی صورت منه ؟
تازه فهمیدم نگاهم تمام مدت به ییشینگ بوده خنده ای مصنوعی روی لبم نشوندم و گفتم
_ نه چطور ؟
ییشینگ یه نیم نگاهی بهم کرد و دوباره چشماشو به جاده دوخت دیگه چیزی نگفت ، منم شونمو بالا انداختمو به موقعیتایی که میتونم پیش بیارم فکر کردم
وارد انبار شدیم همه وسیله ها ردیف به ردیف منظم چیده شده بود ییشینگ که از لیست دوتا کپی گرفته بود یکیشو داد بهم و گفت بهتره از پایین لیست شروع کنی ، از ردیف اخر شروع کردم همینجوری که پیش میرفتم دنبال سیمان میگشتم تقریبا سی دقیقه گذشته بود که پیداشون کردم از تو کیف کمریم چاقویی که همیشه همراهم بیرون کشیدم به برش خیلی ریز به یکی از بسته ها زدم سریع پلاستیکو درووردم ، به چپ و راست نگاه کردم و سریع یک مقدار نمونه برداشتم داشتم از اونجا دور میشدم که یهو سهون جلوم ایستاد
اون اینجا چیکار میکرد؟ با چشمای درشت شده نگاهش کردم اونم یه نگاه از سر تا پام کرد و بهم نزدیک شد نا خوداگاه به سمت عقب قدم برداشتم و گفتم
+ چیزی شده ؟
_ من باید بپرسم چرا ترسیدی؟ ... یا چرا دستاتون کثیف شده ؟
اخمی کردم و به دستام نگاه کردم فقط کمی خاکی شده بود
+ به نظرتون طبیعی نیست همچین جایی خاکی بشه ؟
_ چرا طبیعی ولی از کی تا حالا سیمانی شده خاکی ؟
کی وقت کرد انقدر دقیق نگاه کرده تا اومدم فکر کنم دوباره یه قدم نزدیک شد و تو صورتم گفت
+ نگید از سر کنجکاوی بوده
با این حرفش داشت میگفت اومدم سرک بکشم حالا چه جوابی بدم اصلا به اون چه ربطی داره ولی همون موقع جانگ با صدای بلند و طعنه داری گفت
× این موقع اینجا چیکار دارید آقای اوه ؟ مگه نباید الان سر پروژه باشید ؟
سهون خودشو عقب کشید بدون نگاه به من به طرف ییشینگ چرخید و گفت: فک نمیکردم واسه اینجا اومدن باید اجازه بگیرم
× اجازه لازم نیست ولی در حال حاضر ما اینجا کار داریم و خانوم موک با من اومدن سوالی داری از خودم بپرس
+ من دیگه باید برم
سهون نیم نگاهی بهم انداخت و بدون حرفی از اونجا دور شد اصلا از کجا میدونست ما اینجاییم ، یعنی کی گفته بود بهش ؟ با اخم به قدم هایی که از ما فاصله میگرفت خیره شدم که ییشینگ گفت : اگه کارتون اینجا تموم شده باهم بریم اون سمتماشینو تو پارکینگ پارک کردم صدای زنگ گوشیم از توی کیف خلوت پارکینگ رو بهم میزد ،یه تماس از نارا سریع وصل کردم
+ سلام
_ سلام هانیول کجایی باید ببینمت
+ همین الان رسیدم خونه
_پس من دارم میام پیشت
بدون خداحافظی قطع کرد
یه ساعت بعد در حالی که روی کاناپه لم داده بودم زنگ خونه به صدا دراومد ...درو باز کردم نارا اومد داخل
+ قهوه میخوری؟
_ آره
+ خب چه خبر ؟
_ وای هانیول بیا بشین تا واست تعریف کنم باید بشنوی حتما
با دوتا ماگ قهوه اومدم کنار نارا نشستم
+ خب سراپا گوشم بگو
_ تقریبا چهل دقیقه بود که رسیده بودیم انبار ییشینگ یه لیست بهم داد گفت طبق اینا ببین همشون موجود یا نه من رفتم لیست موجودی انبارو گرفتم چک کردم بعد همینجوری توی انبار میچرخیدم که سیمانارو پیدا کنم تو همون حین بگو کی جلوم ظاهر شد
+ ییشینگ ؟؟ لو رفتیم ؟؟
_ نه بابا... سهون
+ سهون اونجا چیکار میکرد ؟
_ همین دیگه ... حدس میزنم انبار دار بهش گفته باشه ولی با یه حالت مشکوکی بهم نزدیک شده بود میخواست مچ بگیره انگار...
+نکنه ییشینگ بهش گفته بود ؟
_ نه چون وقتی سهون داشت سوال پیچم میکرد ییشینگ یهو اومد بهش توپید که اینجا چیکار میکنه، اینجور که فهمیدم ییشینگ از کارش خبر نداشت تازه عصبانیم شد ...
+ جالب شد قضیه ... حالا چیزی گیر اوردی؟
نارا یه لبخند بزرگ زد یه تای ابروشو داد بالا یه بسته انداخت روی میز
_چی فکر کردی ؟ معلومه دست خالی نمیام پیشت ...اینم نمونه سیمان توی انبار تازه شک ندارم با اون یکی که تو از سوله اوردی یکیه
بسته رو برداشتم که فردا بدم بچه ها ازمایشش کنند

ESTÁS LEYENDO
see diamond
Romance💎الماس دریا 💎 دوتا دوست که باهم همکارم هستن تو یک پروژه بزرگ تجاری با پنج مرد خوشتیپ شروع به کار میکنند اما این آغاز تحولاتی توی زندگی شخصیشون میشه ...