part 34

20 2 0
                                    

جونگین
از وقتی رسیدیم هتل با ییشینگ حرف زدم گفتم وضعیت ساختمان جالب نیست و همین امشب کارشناس بفرسته اینجا کلی هماهنگی انجام دادم در اخر یه دوش گرفتم اومدم نشستم ، یکم گشنه ام شده بود به ساعت نگاه کردم فکر کردم بد نباشه با هانیول بریم عصرونه بخوریم اونم حتما گشنه اش شده
در زدم و منتظر ایستادم ولی صدایی نیومد یک بار دیگه در زدم بعد چند ثانیه در باز شد و ...
چشمام درست میبینه؟ نگاهی به سرتاپاش کردم تا چشمام رو اوردم بالا به هانیول نگاه کردم که در با ضرب بسته شد ... نمیدونم چند دقیقه اونجا ایستاده بودم وقتی به خودم اومدم وارد اتاق خودم
شدم و روی نزدیک ترین کاناپه نشستم چیزی که دیده بودم اون موها که به قشنگترین حالت ممکن بهم ریخته بودن و اون لباس ...
شت اون لباس چی بود که من هانیول رو توش دیدم سرم رو تکون دادم اما با تکیه دادن سرم به پشت کاناپه دوباره اون صحنه جلوی چشمم اومد ... آره بی شک اون قشنگ ترین صحنه ای بود که تا امروز دیده بودم ، اون چشم ها ...تا یک ساعت بعد فکرم درگیر هانیول بود و هر دفه به خودم تشر میزدم ولی ناخودآگاه ذهنم به سمتش کشیده میشد هرکس دیگه ای افکارم رو میدید میگفت من یه منحرف عوضی ام اما من نمیتونم فکر کردن به هانیول رو متوقف کنم ... بدون منتظر شدن بیشتر واسه آشفتگی افکارم دوباره رفتم دم در اتاق هانیول و در زدم و این بار با ظاهری اراسته در رو باز کرد سعی کردم نگاهم رو به جهات مختلف بدم و گفتم : اینجا یه رستوران خوب هست که اگه دوست داشته باشی بریم شام رو اونجا باشیم
باشه ای گفت و راه افتادیم... تو رستوران بدون حرف نشسته بودیم اگه من حرف زدن رو شروع نکنم تا اخر همین جو حاکم میمونه
+ قرار صبح زود کارشناس ها اینجا باشند
_ اگه نتیجه کارشناسی به نفعتون نباشه چی؟
+ مجبوریم یا خسارت بدیم یا دوباره ساختمان رو
تخریب کنیم و بسازیم
_ فکر میکنی اگر شرکت مقصر باشه بازم آقای هان با
شما همکاری میکنه ؟
+ این قضیه اگر ثابت بشه خودمون درستش میکنیم
شونه ای بالا انداخت و جام های خالی رو پر کرد و بهم تعارف کرد
تومدتی که شام میخوردیم زیاد صحبت نکردیم بیشتر در مورد طعم و مزه غذا صحبت کردیم

هانیول
بعد از پیش کشیدن حرفای مربوط به پروژه حرف خاص دیگه ای نزد و به نظرم این تنها فرصتی بود که میتونستم از زیر زبونش حرف بکشم پس سعی کردم با خوردن بیشتر شراب مستش کنم جام بعدی رو پر کردم و از روی صندلی بلند شدم و رفتم نشستم پیش جونگین نگاهی به اطراف انداختم و بعد به چشماش نگاه کردم و گفتم : به نظرت اینجا زیادی خلوت نیست؟
با حرف من نگاهی کرد و گفت : آره ولی شاید خلوت بهتره
نیشخندی زدم و جام رو به دستش دادم... بعد از گذشت بیست دقیقه نوشیدن و حرف زدن حس کردم موقع پرسیدن سوالام رسیده
+ شما چند نفر خیلی وقت دوستید ؟
_ کیا ؟
+ سهون ییشینگ سوهو
لبخند کش داری زد و گفت : آره ولی میخوام با تو بیشتر صمیمی باشم
نیشخندی زدم و گفتم : فکر خوبیه
کمی نگاهش کردم یک جرعه دیگه از ویسکی توی دستش رو خورد
+ به نظرت سهون مشکوک نیست؟
_ سهون ؟
سرم و بالا پایین کردم
_ نه پسر شیطونی هست ولی حواسش خیلی جمع تو کار
+ اینارو فهمیدم ولی تو بهش اعتماد داری؟
_ آآآاره اینارو به خاطر دوستت میپرسی ؟
چشمام رو ریز کردم داشت از چیزی که حس کردم حرف میزد ؟؟
+ دوستم ؟
کمی نزدیک تر شد و تو صورتم نگاه کرد و گفت : نگو نفهمیدی از نارا خوشش میاد
با حرفش زدم زیر خنده اینجوری راحت تر میتونستم در مورد سهون حرف بزنم
+ خوشم اومد به نکته های ریز دقت میکنی ... حالا میخوام بدونم اگه تو شرکت شیطونی کنه چی ؟
_ تو شرکت از این کارا نمیکنه با دخترای اونجا سرد
+ نه منظورم اگه کار خلاف بکنه
_ خیلی بهش شک داری ولی ما چند سال باهم کار میکنیم
سوهو بهش اعتماد کامل داره
سوهو ... سوهو... کلید ماجرا دست اون ، جونگین هم یا چیزی نمیدونه یا نم پس نمیده ، تو فکر بودم که جونگین دستشو انداخت دور شونه ام و نزدیک گوشم گفت : نمیخوای بیشتر در مورد خودم بدونی؟
فاصله بینمون کمتر از یه دوست بود اولین بار نبود که تو همچین فاصله کمی از پسری بودم ولی قلبم با تپش سعی داشت از جاش بزنه بیرون ، نا خوداگاه غرق چشماش شدم یه کشش جالبی داشت که منو
جذب میکرد منو به دنیای خودش دعوت میکرد ...
+ مثلا چی ؟
_ اینکه دوست دختر دارم یا نه
هنوز چشمام توی اون دوتا گوی جذاب غرق بود و خودم کنجکاو شده
بودم واسه همین گفتم : حالا داری یا نه ؟
همون موقع ارتباط بین چشمامون رو قطع کرد و سرشو جلو اورد و در گوشم با لحن بی حال و کشیده ای گفت : نه ولی یکی هست که خیلی دلم میخواد باهاش باشم
این فاصله کم این نفس گرم کنار گوشم باعث قلقلک احساساتم میشد آب دهنم رو قورت دادم و گفتم : چرا سمتش نمیری ؟
با سوالم ازم کمی فاصله گرفت ساکت شد و رفت توی خودش وقتی این حالشو دیدم جامش رو پر کردم و با لبخند جام رو سمتش گرفتم
و گفتم : بیا این اخرین پیک بزنیم و بریم یکم استراحت کنیم

ییشینگ
جدیدا رفتار نارا یکم کنجکاوم کرده ، اینکه از بعضی کارکنان سوالایی میپرسه که نمیدونم از کجا اطلاعات داره ، همه اینا یه سوال بزرگ تو ذهنم بوجود اورده
اون کیه ؟ ... نکنه از طرف شرکتای رقیب اومده ؟
باید بیشتر حواسم بهش باشه تا مطمئن بشم
روی صندلی غرق در افکارم بودم که باصدای تلفن به خودم اومدم
اسم روی گوشی کسی بود که منتظرش بودم
+ سلام جونگین
_ سلام یه چیزی میخوام بهت بگم فعلا نمیخوام جایی
درز کنه تا وقتی اومدم
+ چیشده ؟
_ نتایج کارشناسی اومده بتنی که استفاده شده کیفیتش پایین و استحکام یه ساختمان ده طبقه رو نداره
+ یعنی چی ؟ ما که از بهترین مصالح استفاده میکنیم
مطمئنی اشتباه نشده ؟
_ آره متاسفانه ، فعلا هیچی بروز نده تا من برگردم
+ باشه
گوشی رو که قطع کردم ولو شدم روی صندلی ... این مشکلی نیست که به این راحتی حل بشه سریع کیفم رو برداشتم و راه افتادم ... با عجله ماشین رو پارک کردم و سمت عمارت رفتم بعد از ورود و با راهنمایی خدمتکار وارد اتاق مهمان شدم ، مثل همیشه عطر خاصی سرتاسر این اتاق پخش شده بود نفس عمیقی کشیدم تا خواستم بشینم با صدای آقای کیم برگشتم
+ پسر جوان خوش آمدی
با لبخند روی صورتش بهمن نگاه میکرد به سرعت رفتم جلو و ادای احترام کردم
_ سلام ببخشید دیر به دیر میام
+ خوشحال شدم دیدمت ... بشین ... قهوه یا چای؟
_ قهوه
بعد از گفتن به خدمتکار اتاق خالی شد من لبخندی زدم میخواستم حرفو شروع کنم ولی نمیدونستم از کجاش بگم ، اینکه بگم به مشکل خوردیم سخته که البته آقای خودش شروع کرد
+ چیزی شده که اومدی؟
_ خب راستش یه مسئله ای پیش اومده من خواستم با خودتون صحبت کنم ، فقط نمیدونم از کجاش شروع کنم
+ میدونی که از حاشیه خوشم نمیاد برو سراغ اصل مطلب
نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم
_ پروژه ی اسکای که توی آنیانگ بود دچار یه مشکل شده ، ما کارشناسامونو برستادیم اونجا و چک کردین مشکل از بتن ساختمان بود ... الان باید دستور تخلیه بدیم
+ تخلیه؟ یعنی تا این حد جدی؟
_ متاسفانه بله و اینکه آقای هان مالک ساختمان رو راضی کردیم تا ازمون شکایت نکنه ولی خب نمیدونیم چجوری باهاش به توافق برسیم لرجور حساب کردم ما ضرر زیادی متحمل میشیم ولی اگه شکایت کنن آبرو شرکت میره ...
با تمام شدن حرف من بلند شد و کمی راه رفت ... خدمتکار در زد و وارد شد قهوه هارو روی میز گذاشت و از اتاق خارج شد ...
+ تو شرکت کیا خبر دارن ؟
_ به جز من و جونگین و البته یه نفر دیگه هیچکس ، البته  جزئیات رو خبر ندارن فقط میدونن مشکلی پیش اومده
+ خب به بقیه بگید مشکلی نبوده و حل شده ... و اینکه جونگین چرا خودش نیومد ؟
_ توراه داره از آنیانگ میاد ... راستش من نتونستم صبر کنم تا خبرو شنیدم زودتر اومدم
+ خوب کاری کردی من فکرامو میکنم تا جونگین بیاد ، وقتی اومد بهت خبر میدم چیکار کنی ... البته چیزی هم نیست که کلا مخفی بمونه
_ پس من میرم منتظر تماستون هستم

see diamondWhere stories live. Discover now