part 39

7 1 0
                                    

هانیول

تو اتاق کنار افسر چا نشسته بودم به خاطر قضیه قتل فکرم خیلی درگیر بود به یه بن بست رسیده بودیم و از یه طرف پیمانکاری که گرفتیم هیچ حرفی نمیزد
+باید خودم بازجویی پیمانکارو انجام بدم
_ولی قربان احتمال داره شناسایی بشید
+ اینجوری هم دست رو دست گذاشتن فایده نداره
_میخواید خودم برم بازجویی؟ از مرگ یونسیگ میتونیم استفاده کنیم و ازش حرف بکشیم
اره درست میگه میتونیم از این قضیه استفاده کنیم
+ آره پس میسپارمش دست تو نا امیدم نکن
_مطمئن باشید قربان
سری تکون دادم و منتظر بودم تا هویت نفر سوم مشخص بشه
بعد از گذشت دو ساعت یکی از مامورا اومد داخل
+ قربان هویت اون فرد شناسایی شد ، شخصی به اسم کانگ جی هوان سابقه سرقت مسلحانه داره اما به دلیل رفتار خوب زودتر ازاد شده
_ پیداش کنید و زیر نظر بگیریتش بازم ازش استفاده میکنن احتمالا
بعد از اونجا زدم بیرون ساعت نزدیک چهار شب بود اومدم خونه سعی کردم یه استراحت کنم...
صبح تو شرکت همه چیز عادی بود همه درگیر کارای خودشون بودن و من یه لحظه ذهنم رفت سراغ چیزی که از اول پرونده فقط یه نگاه بهش انداخته بودم رییس اصلی مجموعه کی بود ؟ به نارا نگاه کردم
+ نارا رییس اینجا اسمش چی بود ؟
_ کیم جونگ سو اگه اشتباه نگفته باشم
سری تکون دادم و به افسر چا پیام دادم گفتم سوابقشو چک کنه هرچیزی که هست رو واسم بفرسته
گوشیو گذاشتم کنار و مشغول کارای شرکت شدم

شب تو پذیرایی نشسته بودم داشتم هرچیزی که به نظرم مشکوک بود رو مینوشتم که پیامی واسم اومد بازش کردم ( رییس شرکت پدر کیم  سوهو قربان )
سریع زنگ زدم بهش
+ چرا اینو الان داری به من میگی؟؟؟ یعنی زودتر نفهمیده بودید ؟
_ قربان متاسفم فکر کردم توی پرونده ای که تحولیتون دادن نوشتن
+ این همه وقت اگه اینو میدونستم که خیلی همه چی فرق میکرد
گوشیو قطع کردم و سریع حاضر شدم برم به مقرمون
بعد از رسیدن به اونجا همه پرنده هارو زیر و رو کردم به افراد گفتم سابقه ی پدر سوهو رو واسم در بیارن
همون موقع به افسر چا اطلاع دادن پیمانکار خودکشی کرده ...
یعنی چی خودکشی کرده ؟؟ اونجا پس چه غلطی میکردن ؟ با اعصاب بهم ریخته موهامو بالا زدم و تو اتاق رژه میرفتم و فکر میکردم باز به در بسته خوردیم و باید از کجا بریم ، اومدم بیرون و رفتم سمت خونه نارا باید باهم مشورت میکردیم یه هم فکری نیاز داشتم
رو به روی نارا نشسته بودم و لیوان قهوه رو تو دستم تکون میدادم تا گرماش به دستم نفوذ کنه
+ رییس شرکت پدر سوهو عه
با تعجب بهم نگاه کرد و گفت
_ پس چرا این مسئله مهم رو نمیدونستیم
سرمو انداختم پایین به چپ و راست تکون دادم
+ تو پرونده فقط یه اسم نوشتن و نسبت رییس شرکت با یکی از مدیرا ننوشتن و بقبه هم هیچ تلاشی نکردن یه زحمت به خودشون بدن یه ته تو در بیارن
وای اصلا موندم چرا الان باید بفهمم بعد این همه سر و کله زدن با سوهو
_ واسه همین بود که از طرف اون به هیچجا نمیرسیدیم
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
+ تازه جالبش اینه سهون خودشو به کسی نزدیک کرده که اصلا بهش شک نمیکنه
_ ای عوضی
+ حالا بگو چیکار کنیم ؟ از کجا شروع کنیم؟ از اون سوله ها به هیچ جا نرسیدیم و طرفم که مرده
پیمانکارم که مرده
به مبل لم دادم و جرعه از قهوه رو خوردم و چشمام و بستم
بعد از چند دقیقه نارا گفت
_ مجبوریم فعلا سهون و سوجین رو زیر نظر بگیریم

see diamondOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz