part 40

8 1 0
                                    

هانیول

طبق معمول روزای دیگه وقتی به شرکت میرفتم توی راه ماشینی توجهمو جلب کرد که انگار دنبالم میکرد خواستم مطمئن شم از اولین خروجی پیچیدم و هرجامیرفتم دنبالم بود بدون اینکه نشون بدم فهمیدم رفتم شرکت ، اون روز قرار بود به جای نارا برم سر پروژه که جونگین رو تو اسانسور دیدم و گفت قرار بره اونجا و باهم راه افتادیم توی راه از آینه نگاه میکردم همون ماشین بازم دنبالمون بود گوشیو دراوردم و پلاکشو نوشتم تو فرستادم واسه افسر چو تا بررسی کنه بعد اینکه رسیدیم رفتم تا با بکهیون یه سری نقشه هارو چو کنیم ، بعد از اینکه همه کارارو انجام دادم جونگین منتظرم نشسته بود رفتم جلو و گفتم : خب من کارم اینجا تموم شده شما هنوز کار داری؟
+ نه منم کارم تموم بریم؟
سرمو تکون دادم و رفتیم سمت ماشین زیر چشمی اطرافو چک کردم اون ماشین مشکی با شیشه ها دودی هنوزم منتظرمون بود تو راه برگشت فهمیدم جونگین هم متوجه شده داریم تعقیب میشیم دوباره همون حالتا، نفسای بلند میکشید و لاین عوض میکرد ولی سرعتشو زیاد نکرد تو پیچ بعدی ماشین پشتی سبقت گرفت و یهو پیچید جلومون ... با صدای ترمز ماشین متوقف شد و یهو یه دختر با تیپ چرمی پیاده شد و اومد سمتون همون موقع جونگین یهو پیاده شد و با صدای بلند گفت : تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟؟
+ اون کیه پیشت نشسته؟؟
_ به تو مربوط نیست
+ دیوونم نکن جوتگین بگو کیه ؟
_ مثلا دیوونت کنم چیگار میکنی؟
یهو دختر با عجله اومد سمت من و درو باز کرد
+ بیا بیرون
محل ندادن و نشستم سر جام که یهو داد زد
+ گقتم بیا بیرووووون
منم قاطی کردم گفتم : تو غلط میکنی سر من داد میزنی
یهو جونگین دوید سمتون و اون دختر رو میخواست دور کنه ولی نمیتونست ، منم اومدم پایین و یهو رفتم سمتشون
× ولش کن ببینم چی میخواد بگه
  +چرا همش با جونگینی؟
× فکر نمیکنم بهت مربوط بشه
+ اتفاقا مربوط میشه چون من زنشم
با این حرفش انگار یه سطل آب یخ ریختن سرم و جونگین سریع اومد شروع کرد به دعوا کردن با دختر ...  تو بهت بودم ولی سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم سمتشون و یهو گفتم :  بس کنیییید
رو به اون زن ایستادم ادامه دادم : فکر کنم سوتفاهم شده من و آقای کیم فقط همکاریم الان از سر پروژه برمیگشتیم
بدون نگاه کردن به جونگین سریع رفتم سمت خیابون و تاکسی گرفتم ... تو راه فقط داشتم به این فکر میکردم چرا اینجوری پیش رفتم ؟ چرا نفهمیدم زن داره و بهش اجازه دادم نزدیکم بشه؟ چطور جرات کرد با وجود اینکه متاهل بهم نزدیک بشه ؟؟؟ اعصابم داغون تر از این بود که بتونم برم شرکت و رفتم خونه
کل راه فقط تماس از جونگین داشتم که ردش میکردم
وف
وقتی به خونه رسیدم یه راست رفتم زیر دوش و فکرمو آزاد کردم ...
از حمام اومدم بیرون گوشیمو چک کردم یه پیام از طرف جونگین
+ خیلی متاسفم ولی اون زنی که دیدید ... داریم از هم جدا میشیم واسه ازردن شما از طرفش عذر میخوام
نیشخندی زدم و گوشیو انداختم رو مبل ... واقعا فکر کرده کاراش توجیح دارن؟ بدون اهمیت دادن سرمو خشک کردم و لباسمو پوشیدم و استراحت کردم
فردا صبح توی شرکت نارارو دیدم که انگار خیلی کیفش کوک بود رفتم جلو گفتم : به به آفتاب از کدوم طرف دراومده ؟
_ یه خبرایی دارم واست
+ از سهون خبری شده؟؟
_ نه بابا یه چی دیگه
+ خب بگو دیگههه
صداشو اورد پایین و گفت : دیشب ییشینگ اعتراف کرد از من خوشش میاد
نیشخندی زدم گفتم : پس بلاخره اعتراف کرد
_ تو از کجا میدونستی؟؟؟
+ خب حس ششم منو دست کم گرفتیااا .. معلوم بود از تو خوشش میاد دیگه عمه من بود واسم گل میفرستاد و سر من غیرتی میشد
لباشو کج کرد و پشت چشمی نازک کرد و گفت : بلاخره خبر مهمی بود
یه لحظه از خبری که من باید بهش میدادم دمغ شدم
_ چرا یهو وا رفتی ؟ نکنه خوشحال نشدی؟؟
+ نه ربطی به اون نداره حالا گوش کن من چی میگم ... جونگین زن داره
با چشمای گرد شده بهم زل زدو یهو دستشو گذاشت جلو دهنشو هینی کشید
_ یعنی چی زن داره؟
+ یعنی چی نداره دیروز زنش منو تعقیب میکرد باهم رفتیم سر پروژه برگشتنه جلومونو گرفت و گیر داد که تو کی ؟ بعدم گفتم سوتفاهم شده و تاکسی گرفتمو رفتم خونه
_ آه خدای من باورم نمیشه
سرمو تکوت دادم و نشستم رو صندلی

see diamondTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang