part 41

4 1 0
                                    

هانیول

از این به بعد باید سعی کنم نارا رو کمتر تو این موضوع درگیر کنم و خودم باید حواسم بیشتر به سهون و کاراش باشه ، طبق معمول باید میرفتیم به جلسه ماهانه همه وسایل رو میز جمع کردم گزارشاتمو برداشتم و همراه نارا راه افتادم ...
تو جلسه همه چی طبق برنامه ریزی پیش میرفت ولی جونگین خیلی تو خودش بودو سعی میکرد چشم تو چشم نشه باهام بعد جلسه بدون حرف نفر اولی بود که از اتاق خارج شد ، منم مدارکو برداشتم که با صدای سوهو که صدام زد برگشتم
+ حالتون خوبه خانم پارک؟
_ بله ممنون
+ الان وقت دارید  در مورد موضوعی صحبت کنیم؟
_ بله بفرمایید
+ اینجا نه تو بریم تو دفترم
با سوهو به دفترش رفتیم نشستم و گفت قهوه بیارن واسمون بعد شروع کرد به صحبت
+ سوالی که ازتون میپرسم و میخوام صادقانه جواب بدید
_ بفرمایید
+ شما با کیم جونگین رفته بودید آنیانگ ؟
_ از کجا فهمیدید ؟
+ قرار شد جوابمو بدید
_ بله من با ایشون رفته بودم
+ میتونم بپرسم چرا؟
_ خب چون انگار به من اعتماد داشتن و من یه ادم بی طرف به حساب میومدم
ابروهاش بهم نزدیک شد و رفت تو فکر  در باز شد قهوه هارو روی میز گذاشتن و رفتن بیرون
_ مشکلی پیش اومده ؟
+ یه چیزایی این وسط واسم عجیبه ... اونجا به چیز مشکوکی برخوردید ؟ غیر از اون خرابکاری بتن
_ نه ولی حس میکنم کسی که این کارو کرده میخواسته وجه این شرکت خراب بشه
+ پس تو هم اینو حس کردی
سرمو بالا پایین کردم و نگاهم به سوهو بود که غرق فکر بود ، فنجون قهوه رو برداشتم و ازش خوردم که دوباره گفت : با جونگین صمیمی هستی؟
تک سرفه ای کردم چون اصلا انتظار این سوالو نداشتم
_ نه فقط در حد همکار
+ اوهوم ...
بلند شد دستشو به کمرش زد و رفت سمت پنجره
+ قرار بود بیشتر از این منظره لذت ببرید
نگاهش کردم چه سریع بحثو عوض کرد، پشت سرش بلند شدم و رفتم سمت پنجره
_ دعوتم نکردی که بیام ببینم
چرخید سمت من و با تعجب پرسید
+ یعنی باور کنم منتظر دعوت من بودی ؟؟
منم نگاهش کردم و گفتم : آره چرا که نه ؟ بعدم اینجا اتاق من نیست که هروقت دلم بخواد بیام توش
یهو زد زیر خنده ... وا حرفم کجاش خنده دار بود ؟
خنده اش قطع شد و سرشو اورد نزدیک تر و گفت : دلیل واسه بیشتر اومدن به اینجا میخوای؟
ابروهامو بهم نزدیک کردم
_ منظورت چیه؟
ازم فاصله گرفت و گفت : هیچی
بعدم سمت میزش برگشت و خودشو مشغول کاراش کرد منم رفتم سمت میز وسیله هامو برداشتم و رفتم بیرون ... منظورش از اون حرفا چی بود ؟ نکنه فکر کرده من با جونگین بودم؟ اصلا مگه اون نمیدونست زن داره ، اخمام بیشتر تو هم رفت و رفتم سمت اتاق خودمون

نارا

دو روز از پیشنهاد سهون گذشته بود همش فکرم درگیر این بود که چجوری بهش بگم ...
از یه طرفم ییشینگ واسه سه روز دیگه دعوتم کرده ، پامو گذاشتم رو گاز و سرعتو بیشتر کردم خودمو رسوندم به جایی که میخواستم پیاده شدم و رفتم سمت ارامگاه ایستادم
سلام بابا من اومدم ببخشید که هر دفه میگم زودتر میام ولی بازم دیر میشه ...
کاش پیشم بودی و میتونستم بغلت کنم تا از همه این افکاری که دارم جدا بشم . میدونی هان هم نیست تا یکم اون بهم دلداری بده ولی حالش خوبه نگرانش نباش اونم درگیر کارای خودشه اون دیگه واسه خودش مردی شده ... باید یه چیزی بگم یه نفر هست که ازش خوشم اومده میخوام بیشتر بشناسمش و هر وقت که فهمیدم میتونم کنارش باشم میارمش تا ببینیش ، البته حواسم هستااا نگران نباش
دیگه چیزی نگفتم و نشستم تا فقط یکم اونجا فکرم باز بشه از هرچی که هست ...
نمیدونم چقدر گذشته بود با صدای زنگ گوشی به خودم اومدم ، هانیول بود سریع تماسو جواب دادم
+ الو
_ سلام نارا کجایی؟
+ بیرونم چطور ؟
_ میتونی خودتو برسونی خونه امن؟
+ چیزی شده؟
_ بیای واست توضیح میدم
سریع بلند شدمو خودمو رسوندم به ماشین ، با سرعت خیابانو رد کردم تا رسیدم به اونجا پیاده شدم و رفتم داخل نگاه کردم هانیول نبود از مامور چا پرسیدم
+ سلام افسر پارک کجاست ؟
_ تو اتاق منتظرتون هستن
سریع رفتم تو اتاق دیدم هانیول نشسته و به چندتا برگه داره نگاه میکنه رفتم رو به روش نشستم
+ اینا چیه؟
_ ببخشید اومدی متوجه نشدم
+ چیکارم داشتی ؟
_ این برگه هارو شیومین امروز واسم فرستاد ، در مورد جا به جایی پول هایی که از شرکت سوری بعد از ریختن به حساب خارج از کشورشونه
برگه هارو به سمت من برگردوند و شروع کرد به توضیح دادن
_ پولاشون به یه حساب تو اندونزی میرفته با اطلاعاتی که تیم شیومین به دست اوردن اونجا از اون حساب به حساب دو نفر دیگه واریز میشده و میتونی حرس بزنی کی؟ ... یکی سهون یکی سوجین
با تعجب سرمو اوردم بالا چرا اون دوتا ؟
نمیدونم ولی مقداری که به حساب سوجین واریز میشده دو برابر سهون بوده
+ از اون حسابا کجا میرفته؟ از اونجا به بعدش یکم پیچیده تره ...
_ فعلا این مدرک مهم که دستمون رسیده ، در مورد حساب بانکی کانگ جی هوان یه واریزی بزرگ داشته که از حساب وکیل بابای سوجین بوده که اینم خودش یه مدرک ولی هنوز مدرک در مورد بابای سوجین نداریم چون دوتا پرونده به هم مربوط میشه از ما خواستن همکاری کنیم و فعلا سهونو دستگیر نکنیم تا اونا هم مدرک بیشتری گیر بیارن
+ پس پرونده ما تکمیل شده اس
سرشو تکون داد  و برگه هارو از روی میز برداشت و رفت بیرون ، حالا میتونستم راحت تر به سهون جواب رد بدم گوشیو برداشتم و پیام دادم به سهون که میخوام ببینمش و ادرسو واسش فرستادم
به همون کافه ای که پیشنهادشو مطرح کرده بود رفتم و منتظرش نشستم پنج دقیقه بعد سهون رو به روی من بود ... میشد یکم اضطراب رو از چشماش خوند پس بدون معطلی شروع کردم به صحبت
+ خب من فکرامو کردم
لبخندی زد و گفت :  من سراپا گوشم
+ من نسبت به دلایل و زندگی شخصیم این جوابو میدم ، سهون من نمیتونم باهات باشم امیدوارم درک کنی
با حرفم یهو وا رفت انگار اصلا انتظارشو نداشت یکمی نگاهم کرد و گفت : ولی تو که تنهایی ... راستش من نمیتونم درک کنم و میخوام بازم شانسمو امتحان کنم و تو طول زمان بیشتر منو بشناسی
+ اما سهون من جوابم همونه
_ نه نارا تو طول زمان نظر ادما ممکن عوض بشه من هنوزم صبر میکنم واست
انگار حرف زدن دیگه جایز نبود پس بلند شدم و خدافظی کردم و از کافه رفتم بیرون .

رو به روی آینه ایستادم نگاهی به تیپم کردم یه شومیز سفید و دامن سبز کوتاه با با جوراب شواری و پالتوی سبز ، لبخندی زدم و راه افتادم به سمت حایی که ییشینگ آدرسشو واسم فرستاده بود ... وقتی رسیدم به رستوران وارد اتاق خصوصی که رزرو کرده بود شدم و ییشینگ با کت شلوار قهوه ای خوش رنگی که جذابیتشو دو برابر کرده بود اومد جلو از برق چشماش میشد خوند که خوشحال ، لبخندی زدم و جلو رفتم
+ سلام
_ سلام ... چقدر رنگ سبز بهت میاد
تشکر کردمو با اشاره دستش پشت صندلی مورد نظرش نشستم اونم رو به روی من نشست لبخند دست پاچه ای زد و گفت : خوشحالم که اومدی غذا سفارش ندادم تا هرچی دوست داری خودت انتخاب کنی
منو رو داد دستم و منم انتخاب کردم و گفتم
_ خب راستش میخواستم حرفامو بعد شام بزنم ولی فکر کنم الان بگم بهتره
+ من گوش میدم بفرمایید
_ من از موقعی که رزومه ات رو بررسی کردم توجهمو جلب کرد ولی وقتی دیدمت و یکم که گذشت ازت خوشم اومد و این علاقه ادامه دار شد ... من دلم میخواد بدونی اگه قرار شد باهم باشیم اینو بدونی که من همه جوره باهات هستم و پشتتم ... نمیدونم حست به من چیه ولی دوست دارم بدونم  که من و علاقمو قبول میکنی ؟

واییی چرا خجالت کشیدم؟؟ انگار دفه اولم که تو این موقعیت قرار دارم اما چشمای کسی که مقابلم نشسته اصلا شبیه آدمای قبل نیست یه برق و گیرایی خاصی داره نمیتونم ردش کنم یعنی تو چشماش صداقت میبینم ، اینکه با ادمای دیگه فرق داره
+ خب ... راستش من میخوام آخر این دیدار جوابو بهت بگم پس لطفا تو این تایم راحت باش

همون موقع غذاهارو اوردن و مشغول شدیم یکم در مورد خودمون صحبت کردیم اینکه کلا یه خواهر داره و همون که دیدمش و در مورد این چیزا و در اخر شام که تموم شد یکم که گذشت من بلند شدم پالتومو برداشتم و ییشینگم به تبعیت از من بلند شد ، پالتومو پوشیدم رفتم سمتش و بابت شام ازش تشکر کردم یکم نزدیک تر شدم و روی پام بلند شدم  یه بوسه کوتاه به لپش زدم و آروم گفتم قبول میکنم ... ییشینگ همینجوری مونده بود من سریع ازش فاصله گرفتم اومدم برم سمت در که یهو دستمو کشید و منو به خودش نزدیک کرد و یهو لباشو گذاشت روی لبام خیلی اروم بوسید من چشمام گرد شده بود همون موقع صورتشو عقب کشید و لبخند روی لبش بود از اون فاصله دیدنش باعث میشد بدنم گرم بشه انقدر که قلبم تند میزد و احساس میکردم دارم آتیش میگیرم
تو صورتم زمزمه کرد دوست دارم و بعد دوباره منو کشید تو بغلش صورتم روی سینه اش قرار گرفت و باعث شد لبخند روی لبام بیاد

see diamondWhere stories live. Discover now