هانیول
توی این یه هفته خونه نشینی رفتم سوابق افرادی که به پرونده مربوط میشدند و بهشون مشکوک بودیم نگاه کردم ، چیز جالبی که فهمیدم منتظر موندم تا نارا بیاد و بهش بگم
ساعت نزدیک هشت بود که نارا اومد ، تنها بودم چون چانیول گفته بود امشب دیر میاد
+ سلام بهتری؟
_ آره خوبم ، دیگه فردا میام شرکت
+ اما یه روز دیگه مرخصی داری که
_ حوصلم سر رفته و اینکه حالمم خوبه دلیل ندارم بیشتر بمونم ... حالا قهوه اتو بخور
+ میخورم ... گفتی خبری داری
_ آره اونم خبر دسته اول ... اون انبار بیرون شهر بود مال شخصی به نام لی یوسینگ البته چک کردم سابقه نداشت ولی چیزی که مشکوکم کرد اینکه اون تو شرکت پدر سوجین کار میکرده
+ یعنی میخوای بگی ربطی بینشون هست ؟
+ آره چون این انبار پنج سال پیش به نام لی یوسینگ شده دقیقا مال وقتی که اون از شرکت اومده بیرون فقط یه نکته جالب داره
_ چی ؟ جالب شد
+ اینکه مالک قبلی انبار پدر سوجین ، احتمالا سوری به نام یوسینگ کردن واسه اینکه از خودشون مدرک نزارن ... فقط کاش بفهمیم محموله اون تو چیه
_ اگه بخوای میتونیم سرک بکشیم ببینیم چه خبر
+فکر خوبیه فردا شب بعد شرکت میریم اونجا
طبق قرارمون بعد شرکت رفتم خونه لباسامو عوض کردم رفتم دنبال نارا منتظرش بودم با گوشی مسیرو نگاه کردم بعد از اینکه نارا اومد راه افتادیم نزدیک انبار پشت چندتا درخت ماشینو پارک کردیم و پیاده شدیم اطرافو نگاه انداختیم و رفتیم پشت انبار از دیوارای اونجا راحت تر میشه بریم بالا چون امکان اینکه ببیننمون کمتر
نارا واسم قلاب گرفت رفتم بالای دیوار ، بعد اینکه از دیوار پریدم خیلی اروم خودمو به در رسوندم ولی صدایی از داخل میومد که باعث شد دنبال راه دیگه بگردم دور تا دور اونجارو گشتم یه پنجره باز اونجا بود رفتم داخل یه انبار بزرگ با کلی مصالح ساختمانی ، یه نگاه بهشون انداختم مصالح چینی بودن یکم جلوتر رفتم یه سری کیسه به اسم یه شرکت کره ای دیدیم که مشخص بود دارن سیمان هارو میریزن داخل اونا یعنی جنس قاچاق وارد میکردن به اسم یه شرکت دیگه ... به به مدرک خوبی بود من سریع گوشیو بیرون اوردم و چندتا عکس بگیرم اخرین عکسی که خواستم بگیرم یهو پام خورد به یه کیسه صداش باعث شد اون دو نفری که تو انبار بودن بیان سمتم ، یه نگاه به اطراف انداختم بدو بدو پشت یه سری کیسه سیمان قایم شدم
صدای پاهاشون نشون میداد خیلی نزدیک شدن نفسمو حبس کردم خودمو بیشتر چسبوندم به دیوار پشت سرم... استرس گرفته بودم ، همونجا ایستاد اگه یه قدم دیگه بیاد جلو منو ببینه همه چی خراب میشه ...
با صدای بلند گفت
+ کی اینارو اینجا ولو کرده ؟
_ قربان داشتیم سیمان هارو جا به جا میکردیم
+ زودتر اینارو جمع کنید من میرم دیگه
صداش حالا واضح تر بود
امکان نداره اون اینجا باشه ... حتما اشتباه میکنم
وقتی برگشت من از کنار با گوشه چشمام صورتشو دیدم جا خوردم چرا باید همچین جایی باشه ؟ اون که تو کار خلاف نبود ... حالا به نارا چی بگم ؟
YOU ARE READING
see diamond
Romance💎الماس دریا 💎 دوتا دوست که باهم همکارم هستن تو یک پروژه بزرگ تجاری با پنج مرد خوشتیپ شروع به کار میکنند اما این آغاز تحولاتی توی زندگی شخصیشون میشه ...