part 30

20 6 0
                                    

هانیول
موزیک ملایم و هوای سرد باعث شده بود پشت پنجره به منظره رو به روم خیره بشم ولی برعکس چیزی که میدیدم ذهنم مایل ها اون طرف تر درگیر بود ... اینکه غیر سهون هیچکس دیگه ای درگیر موضوع نباشه یکم سختش میکنه ...تا الان از شنود خونه سوهو هم چیزی گیرمون نیومده ، اه بلندی کشیدم و سمت کاناپه رفتم لب تاپم رو باز کردم و شروع کردم راننده های شرکت رو لیست کردم و فرستادم واسه افسر لی بعد از اونم رفتم بخوابم ...
با صدای زنگ گوشی دستمو دراز کردم تماس رو وصل کردم با صدای گرفته مامانم از جا پریدم و بعد از گفتن اون حرف ها نفهمیدم چجوری لباس پوشیدم و از خونه رفتم بیرون ... پام رو روی گاز فشار میدادم انگار همه جاده ها کش اومده بودن راه طولانی بود نفهمیدم چجوری رانندگی کردم تا به بیمارستان رسیدم سریع پارک کردم بدو بدو خودپو رسوندم به اورژانس داخل شدم اطرافو نگاه کردم کسی نبود سمت اطلاعات رفتم تا خواستم اسم بابارو بگم یه دست روی شونم نشست برگشتم دیدم چانیول
+ بابا کجاست ؟ حالش چطوره؟
_ داخل اتاق نمیدونم دکترا بالا سرش
+ چیشده اخه ؟
_ نمیدونم فقط مامان بهم زنگ زد منم خودمو رسوندم ، مامان میگفت صداش میکرده ولی نمیدونه ...
+ مامان کجاست ؟؟
پشت سر چانیول راه افتادم ، استرس داشتم میترسیدم واسه بابا اتفاقی افتاده باشه ، بازوی چانیول رو گرفتم فشار داد نگاهی بهم کردم
_ بابا خیلی قوی خوب میشه
پلک سنگینی زدم ولی ته دلم اروم نمیشد وقتی به اتاق رسیدیم سریع سمت مامان دویدم و بغلم گرفتمش مامانم منو سفت بغل کرد و گریه میکرد ، این حالت مامانم قلبمو فشار میداد در گوشش گفتم +بابا حالش خوب میشه گریه نکن فقط
ولی گریه های مامان بند نمیومد منم بغض کرده بودم ولی اشکی نبود تا سرازیر بشه باید خودمو جلوی مامانم محکم نشون میدادم تا آرامش کنم ، تو همین حین دکتر از اتاق اومد بیرون همه به سمتش رفتیم
چان : دکتر حال بابام چطوره ؟
+ یه سکته خفیف بوده ولی رد شده جای نگرانی نیست فقط باید امشب اینجا باشند تا فردا چندتا ازمایش بگیریم
هانیول : آزمایش چی ؟
+ یک چکاپ واسه اطمینان
مامان : الان میتونم ببینمش؟
+ الان نه یک ساعت دیگه فقط خیلی کوتاه باشه تا استراحت کنند
با رفتن دکتر سمت مامان چرخیدم
_ بابا این روزا استرس داره ؟ یا نگران ؟
+ نه هیچی این روزا فقط به قدیما زیاد فکر میکرد
دیگه چیزی نگفتم و همه پشت در نشستیم تا بتونیم بابارو ببینیم ...
بعد اینکه بابا رو دیدم خیالم راحت شد ساعت نزدیک پنج صبح بود که برگشتم خونه و حاضر شدم تا برم شرکت

نارا
پشت میز نشسته بودم در باز شد و هانیول با قیافه پوکیده وارد شد با تعجب خیره بودم بهش چرا اینجوری شده ؟ همینجوری حرکاتشو نگاه میکردم تا نشست روی صندلی
+ سلام هانیول
سرشو بالا اورد چشماش قرمز شده بود
_ سلام
+ چیزی شده ؟ چرا انقدر خسته به نظر میرسی
_ دیشب نخوابیدم
+ نکنه دوباره وحشی بازی دراوردی ؟
_چرا چرت میگی نارا ؟
+ من دوستتم بگو ...
بدون جواب دادن بهم چشمشو تو حدقه چرخوند و سرش گذاشت روی میز
+ یاااا چرا هیچی نمیگی؟؟ ... نکنه با سوهو
اینو که گفتم یهو با صدای بلند صدام کرد که دیگه هیچی نگفتم
_ دیشب بابام حالش بد شده بود بیمارستان بودم
چی ؟؟ عمو چش شده بود ینی ؟ بابای هانیول یه جورایی مثل پدرم همیشه پشتم بود نگرانش شدم پا شدم رفتم پیش هانیول دستمو پشت کمرش کشیدم و پرسیدم
+ الان حالش چطوره ؟
_ بهتره ولی امروز بیمارستان میمونه عصر مرخص میشه
+عصر که میری پیشش منم میام
سرشو تکون داد و منم یکم پیشش نشستم ...
ظهر بود سهون زنگ زد بهم که برم دفترش منم نگاهی به هانیول که خواب بود انداختم و از اتاق زدم بیرون ... وارد اتاق شدم سهون و ییشینگ نشسته بودن باهم حرف میزدن سلام کردم و همون دم در گفتم : با من کاری داشتید ؟
+ آره بیا تو
منم اومدم که سهون با دست به صندلی بغلش اشاره کرد نزدیک تر شدم و نگاهم به اون دوتا بود که باهم حرف میزدن ولی ییشینگ هی نیم نگاهی به من میکرد و با سهون حرف میزدن ، سهون ارنج هاشو به زانوهاش تکیه داده و رو به ییشینگ بود چند دقیقه گذشت که حرفشون تموم شد تو همون حالت سرشو سمت من چرخوند و گفت
+ باید بری سر ساختمان و دیوارای داخلی که دارند کار میکنن چک کنی اول میخواستم بگم باهم بریم که ایشون واسه من کار تراشیده باید برم
_ باشه کار دیگه ای نیست ؟
یکم فکر کرد و گفت
+ چرا اونجا را چک کردی صبر کن من میام کارت دارم
با حالت سوالی نگاهش کردم ولی نگاهشو برگرداند و بلند شد نیم نگاهی به ییشینگ کردم که بهم نگاه میکرد منم بلند شدم رفتم سمت در خداحافظی کردم و یکم رفته بود دیدم ییشینگ صدام زد ایستادم و خودشو بهم رسوند و شروع کرد به راه رفتن
+ الان تایم ناهار وقت داری باهم بریم چیزی بخوریم ؟
چند لحظه نگاهش کردم با ابروهای بالا اومده منتظر بود جواب منو بشنوه منم گفتم : باشه بریم

see diamondTempat di mana cerita hidup. Terokai sekarang