نارا
تو فرودگاه منتظر نشسته بودم و موزیک گوش میدادم که یکی از پشت سر دست گذاشت روی شونم و از جا پریدم برگشتم دیدم بکهیون داره میخنده و لی هم با یه نیشخند روی لبش داره نگاهم میکنه که گفتم
+ بکهیوووووون
- چیه؟ صدات کردم نشنیدی و تکونت دادم ولی قیافت دیدنی بود
( بکهیون با صدا میخندید فقط )
× بریم که از پرواز جا نمونیم
لی خیلی جدی گفت و شروع کرد به رفتناز فرودگاه اینچئون بیرون اومدیم و رفتیم سوار تاکسی شدیم تو طول مسیر همه ساکت بودند وقتی رسیدیم به هتل کلیدارو گرفتیم و سوار آسانسور شدیم اتاقامون طبقه دوازدهمه و به نظر ویو خوبی داره ، اومدیم بریم سمت اتاقامون که لی گفت استراحت بکنید ساعت شیش تو لابی باشید که شام بریم بیرون
بکهیون گفت : به به مهمون توییم پس ؟ من بگم خیلی گشنمهه
لی لبخند بزرگی زد و در جوابش گفت آره شکمووو پس دیر نکنیوارد رستوران شدیم فضای بزرگ و شیک و مدرنی داشت جلو رفتیم میز کنار پنجره رو انتخاب کردیم ویو قشنگی توی شب داشت ، من کنار پنجره نشستم و لی هم رو به روی من نشست بکهیونم کنار من نشست سفارش غذارو دادیم که من گفتم اروم به بک گفتم راستی چرا سهون نیومد ؟
بک : چطور ؟
نارا : به نظرم میومد کارا بهتر پیش میرفت
بک : بیشترم خوش میگذشت
نارا : موافقم خیلی باحاله ولی چرا نیومد؟
لی همینطوری حواسش به ما بود زیر چشمی بهمون نگاه کرد گفت : شنیدم چی گفتید
که سفارشامونو اووردن ، منم یه لبخند کش دار بهش زدم و گفتم : چه گوشای تیزی حواسم باشه
بکهیون تا غذا هارو دید لبخند بزرگی زد و گفت به به خوشمزه های من
منم شروع کردم به خندیدن و گفتم آره دارن بهت چشمک میزنن که بخوریشون
مشغول خوردن بودیم که گوشی بک زنگ خورد بعد از نگاه به گوشیش یه لبخند زد و گفت من برم جواب بدم بیام
لی با دقت بهش نگاه کرد
+ غذاتون سرد نشه آقای جانگ
هیچی نگفت برعکس اینکه منتظر بودم چیزی بگه مشغول شدیم بعد ۵ دقیقه بکهیون اومد
لی با لبخند مشکوکی بهش نگاه کرد و گفت
لی : اون کیه که تورو از میز شام کشیده برده... ؟؟ مشتاقم ببینمشش
نارا: اووووو پس خبراییه ناقلا
بک: اصلا اینطور نیست که فکر میکنید فقط باید جواب میدادم
لی: آره آره منم باور کردم
بکهیون شونه هاشو به جواب انداخت بالا
بک : هرطور خودت میدونی ... حالا هم هیچی نگید خیلی گشنمههه
و شروع کرد به خوردن با ولع زیاد انگار انرژیش دوبرابر شده بود
من یه لبخند محوی زدم و خودمم مشغول شدملی :
صبح ساعت ۷ با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم بلند شدم کارامو کردم و یه دست کت و شلوار ... پوشیدم موهامم رو به بالا حالت دادم و حاضر شدم که بریم کنفرانس تو لابی منتظر نشسته بودم که بکهیون با نارا داره میاد و همینجوری دارن حرف میزنن
وارد سالن که شدیم یه نگاه کلی انداختم و اووووه سوجین اونم که اینجاس ...
تو فکر بودم که با صدای بک به خودم اومدم و رفتیم نشستیم تا اخر کنفرانس سوجین حواسش بهم بود و آخر کنفرانس با لبخند اومد سمت ما با صدای پر عشقوه گفت سلام اوپاااا خیلی وقته ندیدمت و دستشو اوورد جلو به سمت کرواتم که دستشو گرفتم و اخم ریری کردم دوباره با چشماش به کرواتم اشاره کرد و گفت کج شده خوشتیپ ، منم در جوابش گفتم خودم درستش میکنم یه لحظه چشمم به نارا خورد که با چشای ریز شده و کنجکاو بهمون نگاه میکرد تا چشمش به من خورد که نگاهش کردم روشو کرد سمت بکهیون
یه نفر سوجین رو صدا زد و اومد نزدیک بهم گفت امشب تو مهمونی میبینمت اوپاا یه چشمکی هم بهم زد
همینجوری که دور میشد گفت بای
وقتی رومو سمت بک و نارا کردم دیدم بکهیون با خنده شیطنت آمیز داره بهم نگاه میکنه وگفت امشب سیندرالاتو تو مهمونی قرار ببینی
منم با پوکری تمام گفتم اون بیشتر خواهر سیندرلاس
حالا هم بریم که باید شب بریم مهمونی
یهو نارا با تعجب گفت مهمونی؟ چه مهمونی ای ؟ چرا به من هیچی نگفتید ؟
در جوابش گفتم مهمونی سالانه ای که هر سال بعد کنفرانس برگزار میشه فک کردم بکهیون گفته بهت
و بعد چشاشو ریز کرد سمت بکهیون و گفت حالا که یادت رفته مجبوری با من بیای بریم لباس بخرمم و آقای جانگ شما برید هتل ما بعد میایمنارا :
همینجوری که تو پاساژ بزرگ شهر دنبال لباس بودم به هر ویترینی نگاه میکردم چشمو نمیگرفت و بکهیون شروع کرده بود به غر زدن خسته شدم باید واسه شبم انرژی داشته باشمو ....
نارا : میخوای واسه شبت انرژیت برگرده؟
بک : مگه میزاری انرژی بمونه اصلا ؟
نارا : بعد خرید میریم یه چیزی میخوریم نظرت چیه ؟؟یهو سرمو کج کردم وااااو یه لباااس مشکی بلند توری که بالاش با سنگهای نقره ای رنگ کار شده بود و تفاوت رنگش با مشکی خیلی تو چشم میاد
+ همینو میخوامممم
_ آخیششش راحت شدممم دیگه حال نداشتم راه بیام
+ چقدر غر میزنی بکهیون بیا بریم داخل
_ دوساعته منو میچرخونی بعدم میگی غر غرو ... پوف

ESTÁS LEYENDO
see diamond
Romance💎الماس دریا 💎 دوتا دوست که باهم همکارم هستن تو یک پروژه بزرگ تجاری با پنج مرد خوشتیپ شروع به کار میکنند اما این آغاز تحولاتی توی زندگی شخصیشون میشه ...