نارا
کنار پنجره اتاقم نشسته بودم آسمان امشب پر ستاره بود و همین باعث میشد بخوام کل شب رو بهش نگاه کنم ماگ قهوه رو دستم گرفتم یه موزیک لایت هم گذاشته بودم و لذت میبردم بعد پنج دقیقه صدای هشدار برنامه روی لب تاپم اومد سریع رفتم سمتش سهون شروع به حرکت کرده بود همینجوری که خواسم به مسیر بود هانیول پیام داد
+ داری میبینی؟
_ اره حواسم هست
تقریبا چهل دقیقه بعد به جایی آشنا رسید ... آره اونجا همون ویلای بابای سوجین بود ... هانیول این بار بهم زنگ زد
+ نارا اینجا که همون ویلا
_ اره ادرسش همونه یعنی چیکار داره ؟
+ کاش میشد برم اونجا از نزدیک ببینم چه خبر
تو همین حین نقطه دیگه ای روی صفحه ظاهر شد که شروع به حرکت کرد هانیول با تعجب گفت
+جونگین کجا داره میره ؟
_ نکنه اونم داره میره ویلا ؟
هانیول بعد از چند بار سوار شدن توی ماشین جونگین بهش جی پی اس وصل کرده بود ، یکمی صبر کردیم تا ببینیم مسیر اونم همونجاست یا نه ولی مسیری که پیش گرفته بود شبیه همون راه بود ولی دقیقا نزدی به اونجا به سمت شرق حرکت کرد بازم بهش شک داشتم
+ اون داره کجا میره ؟
_ نمیدونم هانیول ولی خیلی مشکوکه اونجا چیکار داره اخه ؟
+ من حواسم به لوکیشن جونگین هست تو حواست به سهون باشه اگه حرکت کرد بهم بگو فعلا قطع میکنم
باشه ای گفتم و تماس رو قطع کردم ...
تا ساعت یک شب اونجا بود همون موقع دیگه تو مسیر برگشت قرار گرفت ولی ۴ ساعت اونجا چیکار میکرد ؟ این سوال هی توی مغذم راه میرفت خیلی دوست داشتم بدونم سهون داره چیکار میکنه
وقتی رسید به خونه من اتفاقارو یاد داشت کردم و رفتم سمت تخت دیگه باید میخوابیدم فردا صبح باید برم شرکتهانیول
بعد از دو روز قرار بود با جونگین به پروژه سر بزنیم و با پیمان کارا حرف بزنیم سوار ماشین شدیم تقریبا از شرکت دور شده بودیم که حس کردم مثل همیشه رانندگی نمیکنه انگار که عجله داشته باشه اخه اون همیشه اروم رانندگی میکرد ساعتو چک کردم ولی هنوز خیلی وقت داشتیم یکم بهش نگاه کردم رفتارش یکم عجیب بود نگاهش یا به آینه وسط یا به آینه بغل ماشین بود ، بین ماشین ها جابه جا میشد کنجکاویم بیش از حد شده بود نگاهش کردم عصبی شده بود ابروهاش بهم گره خورده بود هی گاز میداد از آینه بغل نگاه کردم انگار یه ماشین دنبالمون بود ولی درست معلوم نبود کی پشت فرمون چرا یک ماشین تعقیبمون میکرد ؟ ...دوباره به جونگین نگاه کردم گفتم مشکلی پیش اومده ؟
بدون اینکه بهم نگاه کنه نفی کرد ولی متوجه نگرانی من شده بود دوباره ادامه داد چیزی نیست فقط میخوام زودتر برسیم
ولی جوابش واسه من قانع کننده نبود خودم فهمیدم چه خبره واقعا میخواست منو گول بزنه؟ تو پیچ بعدی دقیقا جایی که میخواست بپیچه از پشت یه ضربه به ماشین خورد تعادل ماشین بهم خورد و بعد از نیم دور پیچ خوردن ماشین دور خودش چیزی که دیدم فقط یه ماشین که بهمون نزدیک میشد جونگین من رو سمت خودش کشید تو بغلش فرو رفتم و لحظه بعد بوووووم...
نمیفهمیدم چیشده سرم درد میکرد چشمام چیزیو نمیدید سعی میکردم انگشتمو تکون بدم یه نور بالای سرم تکون میخورد صداهای ناواضحی میشنیدم ...
حالت خوبه ؟ صدامو میشنوی ؟ ...
تازه کمی به خودم امدم دکتر بالای سرم بود با سر تایید کردم حالا متوجه شده بودم توی بیمارستانم
چند دقیقه بعد دکتر بهم گفت میتونی حرف بزنی ؟
+ آره ولی بدنم درد میکنه .. درد دارم
_ تصادف کردی حالت خوبه از سرت سی تی اسکن گرفتن ولی خداروشکر چیزی نبود فقط یکم پای راستت ضربه دیده که یک هفته دیگه خوب میشه
+ جونگین چی ؟ اون باهم بود
دکتر با نگاهش به اون طرف اتاق اشاره کرد
_ اونجاست حالش خوبه فقط پیشونیش و بازوش بخیه خورده خیلی شانس اوردید که مشکل جدی نداشتید الان هم یکم استراحت کن
همون موقع در باز شد و نارا با شتاب وارد شد
+ هانیول خوبی ؟؟ دکتر حالش خوبه ؟ چیشده ؟
_ چیزی نیست به خودشم گفتم فقط یکم ضرب دیده
+ آه خدا ... میدونی چقدر نگران شدم ؟ خداروشکر که حالت خوبه
اومد سمتم دستمو گرفت بهش لبخند زدم و گفتم خوبم
خیلی آروم بهم نزدیک شد با صدای آروم گفت
+ جونگین کجاست ؟ حالش خوبه ؟
با چشمام به تخت بغل اشاره کردم
_ اونجاس دکتر گفت خوبه ولی الان خوابه انگار
نارا کمی از من فاصله گرفت و به جونگین نزدیک شد همون موقع دوباره در باز شد و جانگ ییشینگ و سوهو سراسیمه و نگران وارد اتاق شدن خیلی هول بودن سریع سمت جونگین رفتن ولی اون هنوز خواب بود
ییشینگ به نارا نگاه کرد و گفت حالش چطوره ؟
+ دکتر گفته خوبه فقط سرش بخیه خورده
به من نگاه کرد
_ حالتون خوبه ؟
با حرکت دادن سرم بهش فهموندم حالم خوبه
دوباره به نارا نگاه کرد گفت پس من میرم پیش دکترش ، نارا هم دنبالش رفت بیرون
اصلا حواسم نبود که سوهو تو اتاق کمی نزدیک شد
+ حالتون خوبه ؟
تا اومدم یکم خودمو بکشم بالا جواب بدم تو پام یه درد زیاد پیچید باعث شد چشمامو ببندم و ابروهام بهم نزدیک بشه که این واکنش از چشم سوهو دور نموند
گرمای دستشو روی شونم حسکردم و با صدای اروم گفت راحت باش نمیخواد تکون بخوری اگه خیلی درد داری پرستار صدا کنم ؟
لحنش صمیمی تر بود باعث شد یکم جا بخورم بهش که نگاه کردم نگرانی رو توی چشماش میتونستم ببینم ، یعنی نگران من بود ؟ آخه اصلا با عقل جور در نمیاد کسی مثل اون بخواد نگران من بشه ... چند ثانیه نگاهمون به هم بود که صدای سرفه کسی اومد ...درسته جونگین انگار داشت بیدار میشد
سر هردو به سمتش رفت ، سوهو بهش نزدیک شد
+ جونگین صدامو میشنوی ؟ منم سوهو
چشماشو باز کرد چند ثانیه بعد
+ چی ؟ بلندتر بگو نمیشنوم
تنها صدایی که ازش شنیدم اسم خودم بود سوهو نیم نگاهی بهم کرد جواب داد خوبه همینجاست
دستشو به سرش گرفته بود و یکم تکون خورد ولی درد داشت نتونست بشینه سوهو هم بهش اجازه نداد بشینه ...
در باز شد ییشینگ و نارا وارد شدن ییشینگ سمت جونگین رفت و نارا اومد پیشم
+ کی مرخص میشم ؟
_ امشب باید بمونی همینجا
+ من خونه راحت ترم اینجا نمیمونم
_ گفتم که نمیشه بحثم نکن ... میخوام زنگ بزنم به بابات خبر بدم اونا باید بدانند
+ نههه بابام نه ...
_ هانیول به خاطر خدا چی میخوای بهشون بگی هان ؟؟
+ به چانیول بگو بیاد ولی به بابام هیچی نگو نمیخوام نگرانشون کنم
نارا هوف کلافه ای کشید و از اتاق بیرون رفت
نگاهمو که از در گرفتم نفس راحت کشیدم
سنگینی نگاهی رو روی خودم حس میکردم سرمو چرخوندم ... چرا اینجوری بهم نگاه میکنه نگاهش برعکس همیشه خیلی پر مهر و نگران ...
بعدش پرستار اومد و گفت که باید برن و بیمارا به استراحت نیاز دارندنارا
وقتی بهم زنگ زدن که هانیول تصادف کرده دستام شل شد زمان متوقف شد یه جورایی دنیا رو سرم خراب شد هانیول واسم دوست نیست بلکه خواهر نداشتم منو اون از بچگی باهم بودیم مدرسه باهم رفتیم تموم خاطراتمون باهم بوده تو همه موقعیتایی که داشتیم چه خوب چه بد پیشم بوده ... نفهمیدم خودمو رو چجوری به بیمارستان رسوندم وقتی خواستم در اتاقو باز کنم دعا کردم فقط خوب باشه وارد اتاق شدم داشت با دکتر حرف میزد سالم بود نفس عمیق کشیدم خداروشکر کردم که سالم ...
بعد من ییشینگ و سوهو هم اومدن بیمارستان
ولی باید مطمین میشدم حالش خوبه تو اتاق دکتر بودیم چند بار ازش پرسیدم واقعا حالش خوبه ؟
کامل توضیح داد که حالش خوبه فقط واسه اطمینان نگهشون میدارن با ییشینگ از اتاق اومدیم بیرون
+ نگران نباش فردا مرخص میشوند
بهش نگاه کردم با سرم بالا پایین کردم تایید کردم دستشو به کمرم زد و منو سمت بخش هدایت کرد
تو اتاق با هانیول که حرف زدم به پدر مادرش اطلاع بدم ولی قبول نمیکرد مجبور شدم به چانیول خبر بدم اومدم بیرون و زنگ زدم بهش
+ الو سلام
_ سلام نارا خوبی؟
+ خوبم ... راستش میخواستم یه چیزی بگم ...
نمیدونستم چجوری بگم هول نکنه به خاطر مکثی که کردم انگار چانیول نگران شده بود
_ چیزی شده نارا ؟ اتفاقی افتاده ؟
_ نه چیزی نیست فقط هانیول بیمارستان گفتم تو بیای پیشش
+ بیمارستان واسه چی ؟؟ خدای من ...
_ هیچی نشده نگران نباش ادرسو میفرستم بیا
بعدم ادرس رو فرستادم خواستم برم داخل که دیدم ییشینگ و سوهو از در بیمارستان اومدن بیرون و به طرفم اومدن ییشینگ گفت
+ الان گفتن باید استراحت کنند و ما بیرون منتظر بمونیم
_ شما میمونید آقای کیم؟
بهم نگاه کردن
+ یکیمون میمونه ... شما هم میمونید ؟
_ من به چانیول خبر دادم بیاد منتظرشم نمیدونم کدوممون بمونیم
سرشو به معنای فهمیدن تکون داد بعد با سوهو یکم دور تر ایستادند ، تقریبا ۲۰ دقیقه گذشته بود که چانیول رو دیدم دوان دوان به سمتم میومد وقتی بهم رسید با صورت پریشون ازم پرسید
+ هانیول کو ؟ کجاست ؟
بازوشو گرفتم بهش گفتم اروم باش داره استراحت میکنه
ولی با صدای یکم بالا رفته گفت
+ میخوام ببینمش کجاست ؟؟
_ طبقه دوم اتاق پنج
درک میکردم نگران شده خودمم حالم همین بود
بعدم سریع ازم فاصله گفت به سمت ساختمون دوید➖➖➖➖➖➖➖➖
دوستای قشنگم اینم پارت جدید تقریبا بیشتر اپ کردم 😍
دوسش داشتین نظر بدید

VOUS LISEZ
see diamond
Roman d'amour💎الماس دریا 💎 دوتا دوست که باهم همکارم هستن تو یک پروژه بزرگ تجاری با پنج مرد خوشتیپ شروع به کار میکنند اما این آغاز تحولاتی توی زندگی شخصیشون میشه ...