هانیول
+ بکهیوووون
- من کاری نکردمم ، خودت دستت لرزید
+ تو منو ترسوندی ، همش تقصیر توعه
- به من چه ؟؟
+ حالا باید بشینم از اول بنویسممم
- یوهاهاها
+ یاااا ...دارمم واست جوجه
یهو در اتاق باز شد نارا اومد داخل
× چه خبرتوونه ؟؟ صداتون تا بیرون میاد
+ همش تقصیر بکهیونه ، خدااا
- کاری نکردممم ، من به این مظلومی
× بس کنییید عین دوتا بچه افتادید بهم
جفتمون ساکت شدیم بلاخره ،بکهیون با قیافه شیطون که انگار پیروز شده بهم نگاه میکنه و ابروشو میندازه بالا ، منم دماغمو جم کردم سرمو تکون میدم و میگم دارم واست ...
نارا هم فقط نگامون کردو گفت
× پایه اید شب بریم بیرون ؟
- من پایه ام
+ خب به چانیولم بگم بیاد ؟
× اره چرا که نه
- چانیول کیه ؟؟ دوست پسرته ؟
+ نه آیکیو داداشمه از اسمامون معلوم نیست؟
- آها من که نمیشناسمش
× خیلی باحاله حتما بهت خوش میگذره بکشب تو رستوران منو چان نشسته بودیم و منتظر نارا و بکهیون بودیم ، چان یه پیرهن کرم که با موهای قهوه ایش ست کرده بود پوشیده بود و جذابتش دو چندان شده بود
+ چان این روزات چطور میگذره؟
- خوبه سرگرمم ، تو چی ؟
+اووف سرم شلوغه ولی با وجود بکهیون واقعا خوب میگذرهه
- پس باید حتما ببینمش
یهو نارا گفت کیو ؟؟ سریع سرمون چرخید دیدیم نارا و بکهیون باهم اومدن بکهیون یه شلوار جین مشکی با یه پیرهن طوسی پوشیده بود و نصف موهای مشکیش رو توی صورتش ریخته بود که خیلی جذابش کرده بود ، چانیول و بکهیونو بهم معرفی کردیم و یهو بکهیون با حالت شیطون گفت
+ ولی شبیه هم نیستید ، چانیول خوشتیپ ترهه
هانیول : نه من خوشتیپ ترم معلومه
+ نخیرم
چانیول پرید وسط حرفمونو باخنده گفت
- حرف حقو بکهیون زد ببین چقدر مشخصه که همه میگن
نارا : انقدر دوست منو اذیت نکنید ، نه شما خوشتیپید ؟؟؟؟؟
هانیول : آخ میبینی نارا تا بود یه نفر بود حالا شدن دونفر که منو اذیت کنن
چان : حقیقت تلخه
یهو چان و بک زدن زیر خنده و شیطنتشون گل کرد
تا اخر همینجوری سر به سر منو نارا گذاشتن با اینکه اولین بار همو میبینن ،انگار دوتایی خیلی باهم جور شده بودن و این منو خوشحال میکرد چون چان حال این روزاش جالب نبودتو دفتر کلی کار داشتیم که باید انجام میدادیم همش به این فکر میکردم گزارش مالیو ببرم پیش کیم سوهو چجوری باید باشم پیشش؟ یا اینکه دوباره یه چی میگه منو عصبانی کنه ؟؟ خب از در دوستی میرفتم جلو چون بلاخره باید سر از کارشون درمیووردم ...
درو زدم با صدای کیم سوهو رفتم داخل
+ سلام گزارش جدید مالیو اووردم تا یه نگاهی بکنید بهش اگه
- بفرمایید بشینید ، بدید ببینم چیه
گزارشو دادمو همینطوری که داشت برسیش میکرد گفت
-قبلا تو کدوم شرکت کار میکردید ؟
من یه لحظه هنگ کردم که چی بگم چون تو هیچ شرکتی کار نکرده بودم یهو گفتم
+ من تو شرکت خاصی کار نکردم من فقط به عنوان ناظر تو پروژه ها حضور دارم
سرشو با تعجب اوورد بالا ، چشماش گرد شده بود
منم باحالتی ریلکس گفتم
+جای تعجب نداره، فک کنم باید اطلاعاتتو ببری بالا تو این زمینه
چشای گرد شده اش تبدیل به چشای پر از خشم شده بود و اخماش رفت توهم معلوم بود حرصش گرفته و الانه که پاشه منو بزنه ، منم با یه لبخند و قیافه ی مظلوم سعی داشتم جوو عوض کنم ولی فک کنم زیاد تو این کار خوب نیستم و گفت
- شما خیلییی پاتونو از گلیمتون دراز میکنید
+ من چیزی نگفتم فقط خواستم بگم اطلاعاتتون رو ببرید بالا
- الانم دارید همینطوری جواب منو میدید
+ چون حرف بدی نزدم
صداشو برد بالا جوریکه من حس کردم هر لحظه امکان داره نفس کشیدن یادم بره
- سااااااکت
+ حق ندارید صداتونو واسه من بلند کنید
اینو گفتمو خیلی سریع سمت در رفتمو و درو محکم پشت سرم بستم، پشت در میخ کوب شدم واسه یه لحظه حس میکردم الان روی زمین میوفتم
چند ثانیه تو همون وضعیت بودم که یه نفس عمیق کشیدمو دیدم منشی سمت من میاد و میگه حالتون خوبه؟ منم با اشاره سرم گفتم اره و اومدم سمت اتاق خودمون🔅〰️〰️〰️〰️🔅
نارا :در باز شد هانیول با قیافه عصبانی اومد تو زیر زبونی یه چیزایی میگفت ، نگاهش کردم گفتم
+ چی شده؟؟
- بحثمون شد
+ دوباره ؟ چرا آخه ؟
- من فقط رفتم گزارشو بدم ولی متاسفانه آبم با این آدم تو یه جوب نمیره
+ چی گفتید بهم مگه ؟
- هیچییی سر من داد کشید ولی واسش دارم
همیجوری دوباره شروع کرد زیر لب غر غر کردن معلوم بود حسابی عصبانیش کرده که اینجوری داره حرف میزنه، هیچی نگفتم دیگه و مشغول کار شدم و بعد یه ساعت هانیول خدافظی کرد و رفت ، من همچنان سرگرم کار بودم که حواسم نبود یه ساعت از تایم کاری گذشته یهو ساعتو دیدم سریع حاضر شدم اومدم سوار آسانسور شم که دیدم جانگ ییشینگ و کیم سوهو هم وایسادن ، با سر احترام گذاشتمو سوار شدم، چند ثانیه بعد جانگ آروم گفت
لی : سوهو امروز زیاد سرحال نیستی
سوهو : نه خوبم
لی : من که میشناسمت
سوهو : خووبممم
قشنگ معلوم بود سوهو با حرص داره میگه ،پیاده شدیم هرکدوم رفتیم سمت ماشینامون ، هرکار کردم روشن نشد پیاده شدم ببینم چشه دیدم جانگ اومد سمتم پرسید
+ چیزی شده ؟
- روشن نمیشه نمیدونم چرا !!
+ بشین استارت بزن ،... خب بسه صبر کن
+ میدونید چش شده ؟؟ شانس من امروز باید اینجوری شه
- احیانا قرار دارید ؟
من یه لحظه موندم و گفتم نه فقط خسته ام
+ فکر کنم طول بکشه تا درست بشه باید زنگ بزنید بیان درستش کنن
( یه جوری اومد جلو گفتم الان میخواد درستش کنه ، منو مسخره کرده میگه زنگ بزن بیان درست کنن ایییش )
- نه باید بیخیالش شم ، با تاکسی میرم فردا زنگ میزنم
یه لحظه نگاهم کرد و با یه مکثی گفت
+ مسیرتون کجاس ؟ من میرسونمتون
- ممنون ولی خودم میرم
یهو گوشیم زنگ خورد دیدم جانگ حواسش به گوشی من رفت منم تا دیدم بکهیونه برداشتمو گفت کارم داره و پرسید کجام منم خوشحال شدمو گفتم بیاد دم محل کار دنبالم
- ممنون الان کسی میاد شما بفرمایید خیلی لطف کردید
ازش تشکر کردم و رفتم دم ساختمون تا بکهون بیاد ولی حواسم بهش بود نمیدونم چرا نمیومد بره انگار منتظر ببینه کی میاد دنبالم
سوار ماشینش که شدم دیدم جانگ نگاهمون کرد و پاشو گذاشت رو گاز و رفت
+ وای بکهیون به موقع رسیدی
- چطور توت فرنگی ؟
+ ماشینم خراب شده بود و حالم نداشتم
- پس شدم فرشته نجاتت؟؟
+ اندفه رو خوب اومدی و شدی فرشته نجات
- پس باید واسم غذای خوشمزه درست کنی بیاری
خندیدیمو رفتیم
تو اتاقم نشسته بودم و داشتم به عکس العمل جانگ ییشینگ فک میکردم ، چی شد یهو مهربون شد ؟ نکنه میخواست منو دست بندازه ؟
ولی اون بیشتر میخوره بهش بخواد منو ضایع کنه و یه چیزی درست نیست ..تو همین فکرا بودم که خوابم برد ...

YOU ARE READING
see diamond
Romance💎الماس دریا 💎 دوتا دوست که باهم همکارم هستن تو یک پروژه بزرگ تجاری با پنج مرد خوشتیپ شروع به کار میکنند اما این آغاز تحولاتی توی زندگی شخصیشون میشه ...