هانیول :
به خودم اومدم دیدم کف اسانسور ولو شدم هنوز تاریک بود اومدم بلند شممم که درد بدی تو مچ پام پیچید و نتونستم تکون بخورم خودمو رسوندم به کلیدای آسانسور که زنگ هشدارشو بزنم ولی انگار نه انگار کار نمیکرد ...هیچکس سمت اسانسور نمیاد حالا چیکار کنم تو فکر بودم که یهو عین برق از تو سرم گذشت سریع دست کردم توکیفم گوشیو روشن کردم و شماره کیم جونگینو گرفتم ...کای : بله بفرمایید ؟
هانیول: سلام من پارک هستم همکار جدید
کای: بله خوب هستید ؟
هانیول : راستش نه شما تو شرکت هستید ؟
کای : چطور ؟ چیزی شده ؟
هانیول : من تو آسانسور گیر افتادم و برقا رفته و دسترسی به جایی نداشتم
کای : الان خودمو میرسونم فقط صبر کنید
بعد از ده دقیقه گوشیم زنگ خورد
هانیول : بله ؟
کای : کدوم طبقه هستی من الان تو شرکتم
هانیول : نمیدونم چون آسانسور یهو ول شد احتمال میدم پارکینگ باشم
کای : خب الان میام فقط هر موقع گفتم بزنید به در تا صداشو بشنوم .... بزنید
منم محکم زدم به در چند بار کوبیدم که پشت تلفن گفت پیدات کردمم صبر کن یکم طول میکشه
وقتی در باز شد یه نور زیاد زد تو چشمم که باعث شد چشمامو جمع کنم و یهو کیم جونگین جلو اومد گفت حالت خوبه ؟ ...
آره ولی پام ضربه دیده
آروم زیر بغلمو گرفت که بلند شم ولی همون موقع درد بدییی تو مچ پام باعث ناله ام شد و نتونستم بلند شم
خیلی آروم گفتم نمیتونمم بلند شمم
سرم پایین بود که حس کردم دستشو گذاشت زیر پاهام و کمرم ... منو بغل کرده بووود هیچی نگفتم ولی من از خجالت آب شده بودمم و آروم گفتم ببخشید ولی بازم هیچی نگفت
تا دم ماشینش اومد و یکی از نگهبانا جلوتر رفت و درو باز کردنارا :
وقتی به سالن برگشتم بک رو دیدم و سمتش رفتم
بک : کجا بودی با لی دنبالت گشتیم
نارا : یکم رفتم هوای تازه بخورم
بک : هوای تازه ؟ مطمئنی شیطونی نرفتی ؟
نارا : بککککهیووووون
بک: چیه خب با این لباس وسط جمع داری دلبری میکنی لیدی ( یه تای ابروشو داده بود بالا و با حالت شیطون بهم نگاه میکرد )
نارا : فعلا که همینجا کنار خودت وایسادم میبینی خبری نیست
نور سالن کم شد و موسیقی با حرارت تری شروع به پخش شد و یکم که گذشت با چرخوندن سرم تو جمعیتو نگاه میکردم که سوجین و دیدم داره میرقصه ولی با کی؟؟ چشامو ریز کردم اوه با جانگ داره میرقصهه از درون با حرص نفس میکشیدممم نگاهم به سمتشون بود که یه لحظه تو ذهنم یه فکر موذی گذشت شروع کردم دنبال شیومین گشتم که دیدم به دیوار پشت سرم تکیه داده و داره به من نگاه میکنه
منم یه چشمک ریز بهش زدم با تعجب نگاهم کرد دوباره یه لبخند ریز زدم و تا لبخندمو دید اومد جلو
شیو : فک کنم دلت میخواد با من برقصی ، افتخار میدید؟
دستشو اوورد بالا تا پشنهادشو بده
نارا : با کمال میل قبول میکنم
وسط سالن بودیم و شیومین دستشو گذاشته بود پشت کمرم ولی با فاصله میرقصیدیم و نگاهش روی من بود اما چشم من تقریبا به دوجا بود یکی شیومین و یکی جانگ وقتی مارو دید فقط نگاه کرد بهم ،چشم تو چشم هم بودیم که انگار شیومین رد نگاهمو گرفته باشه منو به خودش نزدیک تر کرد نگاهش کردم دیدم یه پوزخند تحویل جانگ داره میده
نارا : چیکار داری میکنی؟
شیومین : مگه با من نمیرقصی؟ پس حواست به من باید باشهلی:
تو ماشین نشسته بودیم هیچکس حرفی نمیزد نارا نگاهش به بیرون بود ولی دلم میخواست باهاش حرف بزنم و یه جورایی بهش بفهمونم انتظار اون حرکتارو ازش نداشتم
لی : امشب خوش گذشت بهتون ؟
بک : آره خوب بود ولی یکم حوصلم سر رفت آخراش
لی : شاید ولی فک کنم به خانوم موک خیلی خوش گذشته باشه
یه ابرومو دادم بالا و نگاهش کردم
نارا : ولی فک کنم بیشتر به شما خوش گذشته باشه
لی : ولی شما روابط اجتماعیتون بالاس از این به بعد هرجا لازم بود ازتون کمک میگیرم ( یه نیش خند محوی زدم )
نارا : شما استاد منید آقای جانگ شکسته نفسی میکنید ( با لبخند بزرگی گفت )
بک : آه ... خیلییییی خستمهانیول :
صبح چانیول اومد دنبالم که برم شرکت چون پام پیچ خورده بود و یه هفته باید تو گچ سبک میموند تا خوب بشه به خاط همین خودم نمیتونستم رانندگی کنم
_ چان بقیه اشو خودم میرم دیگه تو بروو
+ نه امروز خودم میبرمت
_ واای چان مگه بچه ام ؟؟؟
+ دیگه داری زیادی حرف میزنی
_ حداقل اینجوری دستتو ننداز دورم مثل این بچه ها که تازه راه رفتن یاد گرفتن اوووف
چان مگه به حرفم گوش کرد یه اخمم بهم کردو با چشماش به جلو اشاره کرد
اومدیم سوار آسانسور بشیم که آقای کیم هم داخل بود با تعجب بهم نگاه کرد سوار شدیم
سوهو : پاتون چیشده خانوم پارک ؟
هانیول : ینی شما خبر ندارید؟
سوهو : از چی باید خبر داشته باشم؟
هانیول : آسانسور شرکت ...
سوهو: اوووه شما بودید ؟؟
با چشمام و سرم نشون دادم که من بودم
سوهو : البته دوست پسرتون باید بیشتر مراقبتون باشن
نگاه کردم به چان خندم گرفته بود که با دیدن اخمای توهم چان به سوهو خنده رو لبام خشک شد
با دست بهش اشاره کردم ولی اهمیتی بهم نداد همچنان با اخم نگاهش میکرد منتظر بودم یه چی بهش بگه که در آسانسور باز شد و باید میرفتیم بیرون ...

YOU ARE READING
see diamond
Romance💎الماس دریا 💎 دوتا دوست که باهم همکارم هستن تو یک پروژه بزرگ تجاری با پنج مرد خوشتیپ شروع به کار میکنند اما این آغاز تحولاتی توی زندگی شخصیشون میشه ...