Part Twenty Six

9.2K 810 79
                                    


وصبر کن ببینم... اون رقصنده معروف دوست سوکجین بود که داشت با چشمای ستاره بارون تهیونگ رو دید میزد ؟؟؟

اسمش چی بود؟

آها.. شیزوکو میندرو :)

♦️نکته : بچه ها وقتی میگم از دید یه بنده خدایی مثلا تهیونگ، یعنی من دارم  داستان رو از دید و ذهنش میگم.
ولی وقتی میگم از زبون تهیونگ (یا هر خری) یعنی اون شخص داره از زبون خودش داستان رو تعریف میکنه گیج نشین. ♦️

از دید شیزوکو ✨

با چشمای ستاره بارونش زل زده بود به پسره کیوت و تو بغلی رو به روش که در حال صحبت با یه پسر و یه دختر بود.
اون دختر زیادی خوشگل بود و گاهی دستی به رون لخت خودش میکشید... اونم درست وقتی که پسر کیوت مقابل بهش نگاه میکرد.
رغیبش از الان معلوم بود و یه جورایی کمی استرس داشت.

از زبون E . K ✨

شیزوکو میندرو... پسره خجالتی 21ساله که به شدت صافت و کیوته. شیزوکو پنج سال پیش حرفه رقصندگی رو شروع کرد و در سال 2018 تونست خودش رو به مقام بهترین رقصنده دنیا برسونه. در سال 2016 در پاریس با جین آشنا میشه و از اون موقع دوستای صمیمی شدن. ( جین عکاس کمپانی شیزوکو بوده).

از اون سو تهیونگ فارغ از دنیای اطراف توی گفت و گوش با یونا و هیونجین ( برادر جین) غرق شده بود. و گاهی فقط به جانگ کوک  زیرچشمی نگاه میکرد و با اخم و نگاه خیرش رو به رو میشد.

یونا خوشحال و رازی از گرم گرفتن با تهیونگ بود و اصلا متوجه یورا نشد که با مامور  ND معامله کرد و مواد هروئین رو به قیمت فوق العاده عالی خریده. ( ماموریت PX به پایان رسید) 

از دید کوک ✨

باید یه راهی پیدا میکرد تا یونهی رو دست به سر کنه چون نگاه خیره اون پسر گوشه بار رو اصلا نمیتونست تحمل کنه.
یه پسر با موهای بنفش تیره و پیریسینگ گوشه ابروش و خالکوبی های متعدد روی بازوش زوم کرده بود روی تهیونگ با هر لبخند و صدای قه قه ی بمش چشماش چنان برقی میزد که جانگ کوک رو یاد برق چشمای شکارچی های توی برنامه مستند مینداخت.
بالاخره از روی بی عصابی اولین نقشه ای که به ذهنش رسید رو اجرا کرد. لیوان مشروب رو بلند کرد و خواست سمت دهنش ببره که از دستش لیز خورد و روی لباس یونهی ریخت.
_ جانگ کوک! اوه خدا باید برگردیم خونه.
_هانی من متاسفم لیوان لیز بود از دستم لیز خورد... ولی نمیشه برگشت توکه سوکجین رو میشناسی اگه بفهمه داریم میریم کلمو میکنه - _ -
یونهی عصبی کیفشو برداشت و سمت در بار رفت.
_ باشه... ما میریم شما بعدا بیاین.. یوناااا... یوراااا بدویین میریم خونه.

دو تا خواهر دوقلو بادشون به سرعت خوابید و چیزی جز نگاه عصبی و پر از حسرت در چشمانشان دیده نمیشد.

جانگ کوک خوشحال از فراری دادن سه تا فرشته عذابش به سرعت نگاه تیزشو به پسر مو بنفش داد که هنوز که هنوزه نگاهش روی تهیونگ بود. (  این پسره شیزوکو نیست)

به سرعت سمت تهیونگ هجوم برد و از هیونجین که متعجب با چشمای گرد شدش نگاهشون میکرد، دورش کرد. وسط پیست رقص دستاشو دور کمر تهیونگ محکم حلقه کرد. 
چشمای تهیونگ گرد و متعجب بودن و اونو تبدیل به یه پسر کیوت میکردن. انقدر خوردنی بود که جانگ کوک هر لحظه با نگاهش قصد چلوندنشو داشت.
اما در عوض نگاهشو به پسر مو بنفش داد. فکر میکرد با دیدن تهیونگ که تو بغلشه عصبی یا حتی ناامید میشه... ولی پسر چشماش بیشتر از هر لحظه دیگه ای برق میزدن و نگاهش الان زومه باسن گرد و خوش فرم تهیونگ بود.

وقتی تهیونگ روی مبل بود دیدی به باسنش نداشت اما حالا که میدید، حس میکرد اگه امشب با اون پسر تو بغلی نخوابه حتما تا ابد حسرت میخوره هیچوقت نمیتونه اونو از ذهنش پاک کنه.
جانگ کوک دستاشو از روی کمر تهیونگ به باسنش سوق داد و با چلوندن اون دو تیکه گوشت تو دستاش ناله تهیونگ رو در آورد.
_م..مستر..اه
_هیششش.... اون پسره زل زده به باسنه خوشگلت و خبر نداره این باسن و این بدن یه صاحب غیرتی داره...
تهیونگ احساس میکرد گونه هاش سرخ شد و قلبش از سینش بیرون زد. از حس مالکیت جانگ کوک روی خودش ته دلش گرم میشد و احساس لذت میکرد ولی متقابلا ذهنش این مسئله رو انکار میکرد.

دستای جانگ کوک یه بار دیگه باسنشو فشار داد و نالشو در آورد و بعد شروع به حرکتای ریز کرد و تهیونگ رو همراه خودش به حرکت در آورد.
پسر مو بنفش نگاهه کجی نثار کوک کرد و سعی کرد از رقص اون موجود پرستیدنی لذت ببره.

از دید تهیونگ ✨

گرم رقص شده بود و ناگهان با پخش آهنگ شاد و قشنگی از بین دستای کوک خودشو خلاص کرد و شروع به رقصیدن کرد.
رقص هات و حرفه ای میرفت که باعث میشد نگاه همه بهش جذب شه. حالا نصف بیشتر افراد بار به اون زل زده بودن و بعضی ها مجذوب و بعضی ها مشغول همراهی و دست زدن بودن.

یه دور کامل دور خودش چرخید و دوباره نگاهش سمت کوک کشیده شد... ذهنش نمیتونست جذاب بودن مرد رو به روش رو انکار کنه و نگاه پر از لذت جانگ کوک اونو دیوونه کرده بود.
ثانیه ای بعد لباشو بین لبای کوک پیدا کرد..... :)

پایان پارت 26

یعنی تا فردا چطور طاقت میارین من نمیدونم 🤣
همچنان میگم در خماری بمونین بدبختا 💔🤣

💕از اونجا که همتون میدونین چقدر بی نظریم
      کامنت ووت بدین به خاطر من 💕

قافیه نداشت ولی اگه با ریتم بخونی شعره 😊
نویسنده 😈 E . K 😈

 YoUr PaiN Is My PleAsuRe Where stories live. Discover now