Part Thirty Eight

6.5K 604 107
                                    


لب هاشو محکم روی لبای یونهی کوبوند و سمت تخت رفت...

کوک واقعا میخواست از تمام اون فکرای مزاحم خلاص بشه... پس بدون اتلاف وقت لباسای یونهی رو از تنش خارج کرد تا به ادامه ی عشق بازی برسن :)

از اون طرف یونهی خوشحال بود... ترفند یونا کار کرده بود و حالا میتونست بهانه ی حامله شدن رو به امشب بسپاره.

سخن E . K : منظور اینکه اینکارو کرده تا بگه از اون شب من حامله شدم.
و از اونجا که دلم براتون میسوزه این پارت قرار نیست سکس یونکوک باشه ^-^

کافی شاپ سانگ چو... یونا 💫

استرس داشت.
استرس داشت که یه وقت یونهی نتونه کوک رو تو تخت بکشونه یا امشب نتونه پیشرفتی تو رابطش با تهیونگ داشته باشه.
در حالی که از استرس پوست لبشو میکند و به زمین چشم دوخته بود صدای تهیونگ اونو از افکارش بیرون کشید.
_ یونا شی اتفاقی افتاده؟ تو فکرین.

سرشو سمت ته برگردوند و لبخند کجی زد : چی؟.. آه نه من فقط یکم ازتون خجالت میکشم.

تهیونگ خنده ی کوچیکی کرد که باعث شد یونا از دیدن دوباره اون خنده مستطیلی قند تو دلش آب بشه :)
_دروغ چرا منم زیاد باهاتون راحت نیستم.
_خب... چطوره برای شروع همدیگرو با اسم مخفف صدا کنیم؟ یا مثلا با هم راحت باشیم.
_فکر خوبیه یونا شی... منظورم یونا بود!

عالیه! اولین قدم برای پیشرفت رابطشون به خوبی گذشت. لبخندی به ته زد و نگاهشو به منوی جلوش داد.
_من قهوه سفارش میدم.. تو چی؟
_ من هات چاکلت.. از چیزای تلخ خوشم نمیاد راستش.

قدم دوم هم به خیر گذشت.... چون تهیونگ اونو دوست خودش دونسته بود که در مورد علایق بهش گفته بود.

یک ساعت بعد... عمارت جئون / از زبون E . K 💫

از دره ورودی وارد شد و با دیدن جانگ کوک که با بالا تنه برهنه و شلوار خونگی سیاه و گشادش با اخم از پله ها پایین میاد ، لبخندش محو شد.
مشخص بود خیلی عصبانیه و این یعنی روزه خوبی که با یونا داشته قراره به گند کشیده بشه؛ چون مستقیم داشت سمت اون و یونا میومد.
_کجا بودین؟
_م... من و یونا رف.. رفته بودیم بیرون یکم خوش بگذرونیم...

جانگ کوک با شنیدن این حرف اخمش غلیظ تر شد و رنگ گردن و پیشونیش زد بیرون.
این پسر احمق بود؟
اون تا حالا بارها از روش های مختلف بهش فهمونده بود بدون اجازش حتی حق نداره نفس بکشه :)

_مگه بهت نگفتم بدون اجازم حتی حق نداری نفس بکشی؟ ( از لای دندوناش غرید)

تهیونگ کاملا شوکه بود... مگه یونا نگفت اجازشو گرفتن؟!
نگاه شوکشو به یونای خجالت زده داد و متوجه شد دروغ گفته.
_در واقع جانگ کوک شی من بهش گفتم یونهی اجازشو ازت گرفته... من مجبورش کردم باهام بیاد بیرون متاسفم:(

حالا کمی از عصبانیتش فروکش کرده بود ولی هنوز اون روی حسودش پابرجا بود.
تهیونگ وقتی از در وارد شد لبخند به لب داشت... بهش خوش گذشته بود :))
این فکر که با یونا بهش خوش گذشته بود باعث میشد حسودی کنه و تمام تلاشش رو میکرد تا حسودیشو به هر چیزی ربط بده جز اینکه میخواد خودش لبخند به لب ته بیاره :)

_خیلی خب.... تهیونگ پنج دقیقه دیگه بیا دیدنم کارت دارم.
و با قدم های محکم سمت اتاق بازی قدم برداشت.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و بعد از تشکر از یونا سمت اتاقش رفت تا حاضر شه.

یونا نگاهی به یونهی که از طبقه ی بالا بهش اشاره میکرد تا بیاد کرد و سمتش قدم برداشت.
هردوشون به خوبی میدونستن اون دو دارن کجا میرن :((

پایان پارت 38

😈 به دریای حرص خوش اومدی
بپا غرق نشی 😈

چه نویسنده ی خوبیم که قسمت سکس یونکوک رو براتون ننوشتم که حرص نخورین زیاد 🥲
❗یک وقت فکر نکنین سکس نکردن. کردن من لطف کردم توصیفش نکردم ❗

خیلی بهتون دارم آسون میگیرم که دیدم خیلی وقته تهکوک نداشتیم واسه همین چند گارت آینده اسمات دارم براتون 😋

💕از اونجا که خیلی نویسنده ی خوبیم ووت و کامنت فراموش نشه 💕
نویسنده 😈 E . K 😈

راستی میتونین حدس بزنین E . K مخفف چیه ؟؟
ببینم میدونین جواب رو 😋💫

 YoUr PaiN Is My PleAsuRe Where stories live. Discover now