Part Thirty Tree

7.7K 656 204
                                    


_ باید صحبت کنیم... :)
یونهی از لحن سرد و جدی خواهرش اخم کرد و نگران شد. این لحن یونا بی اندازه آشنا بود.
درست مثل وقتی که با یونا قرار بود خبر مرگ مادرشونو به یورا بدن. اون لحظه هم یونا دقیقا همینطوری خبر رو به یورا داد. یونهی نگرانیش هر لحظه بیشتر میشد و میدونست خبر خوبی در انتظارش نیست.
_یونا.... داری نگرانم میکنی.
_یه جورایی بایدم نگران باشی. قبلش میخوام بدونی که میتونیم جلوی همچی رو بگیریم ومن اینجام تا با هم همچیو درست کنیم.

حالا دیگه رسما داشت از ترس سکته میکرد. سرشو با تردید تکون داد و گذاشت یونا ادامه بده. ولی با اولین جملش حس کرد خنجری تو قلبش فرو میره. حس میکرد دستی داره خنجر رو آروم با هر کلمه یونا بیشتر و بیشتر تو قلبش فرو میکنه:)
_جانگ کوک داره بهت خیانت میکنه.
اولین ضربه خنجر :)

_در واقع خیانتش از سره عشق نیست. کوک سادیسم داره یونهی!
دومین ضربه :)

_ چون نمیتونه رو تو روح و خواستشو ارضا کنه برده جنسی داره و با اونا شاید حدود سالها میخوابه و شکنجه میده.
سومین ضربه... کم کم خنجر داشت از اونور سینش بیرون میومد :)

_برده جنسی ای که الان داره کیم تهیونگه و با گفتن منشی شخصیمه سعی کرده قضیه رو لاپوشونی کنه.

خنجر از سمت جلوی سینش پوستشو شکافت و درد رو به عصب های مغزش فرستاد:)
_ ولی مسئله اینه که اتفاقاتی بینشون داره رخ میده. به نظر میرسه کم کم وابستگی و احساس داره بینشون شکل میگیره.

تموم شد :)
آخرین ضربه خنجر:)
خنجر از سینش عبور و از اونور در اومد:)
حالا یه سوراخ بزرگ وسط قلبش بود و دردش سردرد براش به جا گذاشته بود:)
_ولی برای جلوگیری ازش.. من یه نقشه دارم....یونهی ؟!.... یونهی..

یونهی هیچی نمیشنید. با تکون خوردن دستی جلوی صورتش بالاخره از خلسه بیرون اومد و نگاهشو به یونای نگران جلوش داد. چند ثانیه طول کشید تا اشکاش صورتشو خیس کنن و توی بغل حمایت گر یونا فرو بره.
اون دیوانه وار عاشق جانگ کوک بود. از همون لحظه ای که چشمش بهش افتاد و گرم شدن قلبشو حس کرد میدونست این مرد با همه متفاوته. چطور تونست به احساس پاک و صادقانش تف بندازه و بهش خیانت کنه؟؟؟
چطور بهش نگفت سادیسم داره و برده جنسی میاره و باهاشون میخوابه؟
چطور تهیونگ رو نگه داشت و تو چشماش نگاه کرد و دروغ گفت؟

تقریبا پنج دقیقه گذشته تا تونست خودشو جمع و جور کنه. یونا گفت نقشه داره و یونهی هر کاری واسه پس گرفتن جانگ کوک میکرد.
_نقشه ای که گفتی.... چی هست؟
_ تو باید عروسیو به جلو بندازی. خیلی جلو!

یونهی چشماش گرد شد : منظورت چیه؟ با این اوضاع چطوری کوک رو متقاعد کنم؟
_ باید حامله شی... با کلک حامله شدنت میتونی عروسیو جلو بندازی.
خوب گوش کن.... اول باید یه دکتر و بخریم ( منظور اینه رشوه بدن) تا ازت تست بگیره و بگه حامله ای. اینطوری قبل به دنیا اومدن بچه باید عروسی کنین وگرنه رسوایی به حساب میاد برای خاندان جئون و پانچ پس کوک چاره ای نداره. (پانچ فامیل یونهیه)
بعد عروسی با یه سناریو کوچولو تو از پله ها میوفتی و دکتر علام میکنه بچه سقط شده و اینطوری لازم نیست نگران این باشیم که شکمت بزرگ نمیشه و میفهمن. تهیونگ هم تو این مدت داغون میشه... اون موقع من وارد عمل میشم و تهیونگ رو مال خودم میکنم.

یونهی اخم کرد. خواهرشم مثل خودش بیخیال عشقش نمیشد.
_چطوری تهیونگ رو متقاعد میکنی؟
_ تهیونگ مطمئنن اونقدر آسیب دیده ست که نیاز به یک نفر داره.. نیاز به یه تکیه گاه و من باید اون تکیه گاه باشم :)
_ از نقطه ضعفش استفاده میکنی.
_درسته! بعد من تهیونگ رو متقاعد میکنم بریم ژاپن. اینطوری چشمشون بهم نمیوفته.

همچی به نظر درست میومد جز یه مورد : اگر قرار بر این باشه پس سادیسم کوک رو چیکار کنیم؟ نیاز به یکی داره تا خودشو کنترل کنه.
_تو باید بهش بگی از سادیسم بودنش خبر داری... بگو یه سری شایعه شنیدی و سعی کن بهش بقبولونی باید پیش روان شناس بره و قرص مصرف کنه.
_ از کجا معلوم گوش بده؟
_ از اونجا که اگر بگه نه تو ازش طلاق میگیری و این اصلا به نفعش نیست.

و این بود.
نقشه این بود و یونا فکر همچیش رو کرده بود.
این دختر بی اندازه خطرناک بود و میشه گفت خوب میدونست چطوری از نقطه ضعف حریف واسه از پا در آوردنش استفاده کنه :)
خوب میدونست چطوری باید عمور و زندگی دیگران رو تو دستش بگیره و کنترل کنه :)

_____________________

خیلی وقت بود پشت در اتاق خواب به حرفای خواهراش گوش میداد. یورا باید یه کاری میکرد و خوب میدونست این کار در حق اون دوتا پسر ظلمه.

ولی به اون چه؟ زندگی دیگران به یورا ربطی نداشت. پس فقط بی تفاوت از تمام اتفاقات گذشت و سعی کرد رو ماموریت خودش تمرکز کنه :)

پایان پارت 33

بهتون گفتم دها نکنین که بقیه از رابطه بویی ببرن :)
بهتون گفتم یونا رو دست کم نگیرین :)
حالا چی شد؟
بدبخت شدن 😂💔💔💔

ببین این فقط شما نیستین که میخواین بدونین چی میشه... ❗منم نمیدونم چی میشه ❗
میدونین چرا؟؟؟؟؟
چون من هر پارت رو که مینویسم از قبل یرنامشو نریختم.... هرچی همونجا بیاد به ذهنم پیاده میکنم.
مثلا قرار نبود کوک قاتل بشه و خواهر اون بو بنفش رو کشته باشه؛ ولی همینطوری اومد تو ذهنم.
الانم نمیدونم میخوام با این قضیه چیکار کنم 🤦

💕 به افتخارم که مثله شما تو خماری موندم ووت و کامنت فراموش نشه 💕
نویسنده 😈 E . K 😈

 YoUr PaiN Is My PleAsuRe Where stories live. Discover now