Part Forty Five

6.1K 590 52
                                    

گایز چند بار گفتم بازم میگم.
این فیک هپی انده :)
و در ضمن از این به بعد یک روز در میون آپ میشه که اگر گشاد بازی در بیارم دو روز در میون 😂💔

***************

و صدای شکستن قلبش تو گوشش اکو شد :)
__________________________

حتما با خودتون میگین مکالمه ی قبلی ماله کیا بود؟
و حتما همه تون حدس میزنین مکالمه ی تهکوک بوده باشه. خب باید بگم بله مکالمه ی قبلی ماله تهکوک بود.
همیشه بعد فهمیدن جواب یه سوال ، سوال دیگه ای شکل میگیره :)
برای همین همیشه سوال وجود داره. چیزی که هیچوقت تموم نمیشه سواله.
پس با این قانون بعد فهمیدن جواب من شما سوال دیگه ای تو ذهنتون شکل میگیره.....
شایدم چند سوال :)
جانگ کوک در مورد چه مراسمی حرف میزد؟
چه بلایی سره تهیونگ میاد؟
این قضیه به کجا کشیده میشه؟
من فقط جواب یه سوال رو براتون دارم.
مراسم ازدواج یونکوک نزدیکه :)))))

____________________________

عمارت جئون... اتاق یونکوک 💫

_این لباس چطوره؟ دوسش داری؟
_اِممممم.... خب.... من این یکی رو بیشتر دوست دارم.
_هوم اینم خوبه. ویکتور اینو نشون خیاطا بده و بگو تا دو هفته دیگه باید آماده باشه. اندازه ی یونهی رو هم قبلا گرفتی بهشون بده.
_چشم خانم! ( خیالتون راحت یونهی و کوک نیستن 😂💔)

یونهی با لبخند ذوق زده ای به خاطر مراسم ازدواج نگاهشو به خواهر خونسرد و بی حسش داد و دستشو گرفت که توجه یونا بهش جلب شد.
_ ممنون یو!
یونا هم لبخند کوچیکی زد و متقابلا دست خواهرشو فشرد. اون برای تنها اعضای باقی مونده از خانواده ش هرکاری میکرد.
حالا که یونهی تونسته بود کوک رو برای مراسم عروسیه دو هفته ی آینده راضی کنه پس اونم میتونست تو این دوهفته به کاراش برسه.
چه کارایی جز تدارک برای عروسی؟!
خب بیاین یادآوری کنیم که یونا برای کی کار میکنه.
آدولف ریچارد فورد :)
کسی که یونا ناچارن براش کار میکرد. ولی میدونست در نهایت واسه ی اونم میتونه نقشه ای سرهم کنه و از پادرش بیاره :)
فقط باید صبر میکرد....
شایدم کوک از پادرش میاورد؟
خب یونا نباید میذاشت این اتفاق بیوفته وگرنه تو بد دردسری میوفتاد.
امشب باید یه سری به آدولف میزد... ممکن بود مشکلی تو کارا درست شده باشه و در ضمن ، مامور مخفی ای که یه سری اطلاعات ( که اطلاعات خودشم جزوشون بود) از شرکت و کارای باند میدونست و جمع کرده بود ممکن بود دردسر درست کنه....
باید پیداش میکرد مخصوصا الان که هر لحظه امکان نابودیه نقشه هاش وجود داشت :)

________________________

عمارت جئون.... فلش بک دیشب 🔙

توی اتاق کار جانگ کوک رو به روی میز ایستاده بود خیلی معذب و مضطرب دستای عرق کردشو به شلوارش میمالید.
کوک خیلی جدی درحالی که به  هیچوجه دلش نمیخواست این مکالمه شروع بشه از پشت میز بلند شد و درحالی که پشت به ته رو به روی پنجره می ایستاد شروع به صحبت کرد.
لحنش بر خلاف باطنش که توی امواج دریای سیاه در حال غرق شدن بود و برای کمک دست و پا میزد؛ سرد و خشک بود.
_ برای دو خاندان جئون و پانچ مایع ننگه که قبل ازدواج بخوان بچه دار بشن..... برای همین با یونهی صحبت کردم و دو هفته ی دیگه مراسم ازدواج صورت میگیره :)

تهیونگ فقط لبخند تلخی زد... عشقشون آغاز نشده داشت تموم میشد.... شایدم شده بود :)
احساس پوچی میکرد... قلبش سنگین شده بود و اینکه مطمئنن باید توی مراسم میبود بیشتر قلبشو به درد میاورد.
قسمت سخترش این بود که باهاش مثل یه آشغال رفتار شد :)
مثل یه هرزه ازش استفاده کردن و بعد خیلی ساده دورش انداختن.
هیچوقت قرار نبود عشقی به مرد رو به روش داشته باشه ولی خب....
عشق از قبل خبر اومدنش رو نمیده ، میده؟
اگر میداد شاید دنیا جای بهتری بود ولی خیلی از همین عشقا پایانای خوشی داشتن که این پایان خوش شامل این عشق نشد :)
ناگهان استرسی به جونش افتاد... کوک که نمیخواست نگهش داره نه؟
اون نمیخواست بعد ازدواج هم با وجود یه بچه با کوک رابطه داشته باشه.
ولی چرا از ته ته قلبش یه امیدی به این داشت که کوک مثل قبل غیرتی بشه و بگه  « تو مال منی! بدون اجازه ی من حتی حق نداری نفس بکشی.. عمرا ولت نمی کنم لیتل اسلیو!»
چقدر شیرین بود اون حرفا ولی الان قدرشو میدونست. انسان ها همینن. باید حتما یه چیزی رو از دست بدن تا بعد ارزششو بفهمن :)
این طبیعته یک انسانه و هیچوقت عوض نمیشه.

_ چه بلایی سرم میاری؟ چه اتفاقی قراره برام بیوفته؟
بدون اینکه به پسر رو به روش نگاه کنه خشک جواب داد :
_ بعد مراسم برمیگردی خونه :(

و اون لحظه ته صدای شکستن قلبش تو گوشش اکو شد :)

در حالی که اونور کوک نمیدونست داره کسی که میتونه از دریای سیاه نجاتش بده رو پس میزنه :)
نمیدونست نجات یافتن از دریای سیاه رو به روش فقط توسط پسر پشتش ممکنه :)

پایان فلش بک  🔚

پایان پارت 45😍

چقدر غمگین شدا 😂💔
نترسین خوشی هم خواهد آمد ولی فعلا تو مود غمگین خواهیم ماند 🥲💔

💙 تولد بهترین لیدر دنیا کیم نامجون مبارک 💙
میدونم فرداست ولی امشب میگم چون فردا نمیام :(
نامجون جونم ایشالا 100 ساله بشی ^o^
به افتخارش عکس این پارت رو نامی گذاشتم :)

💕 به افتخار تولد آر ام کبیر ووت و کامنت فراموش نشه 💕
نویسنده 😈 E . K 😈

 YoUr PaiN Is My PleAsuRe Where stories live. Discover now