_ ته.. تهیونگ؟!بغض کرد....
چقدر منتظر بود ببینتش....
چقدر دلتنگ شده بود اون مدتی که ژاپن بود....
چقدر دلش میخواست به جز شنیدن صداش از پشت تلفن خودشو هم ببینه....
اصلا چند وقت بود ندیده بودش؟!....
از زمان بعد عروسی و رفتنش به ژاپن....
چقدر اونروزا دور به نظر میرسیدن....
تار بودن....
خاطرات تار بودن!....
چقدر دویده بود تا به اینجا برسه و ببینتش....
چقدر استرس کشیده بود....
و حالا تو چه وضعی میدیدش؟.....
درحالی که پوست سفید و تن عضله ایش با خون رنگین شده بود و نگاه بی جون و شوکه ش رو به اون دوخته بود.....
هیچ شباهتی به جئون جونگکوک نداشت!....
این همه دوری....
این همه سختی....
واسه دیدن مسترش تو این حالت بود؟!.....
اتفاقی که هیچوقت فکرشو نمیکرد افتاده بود....
مسترش از پا دراومده بود.... :)__________ 🖤 __________
نگاهشو به خواهر دوقلوش داد. یونا لبخند پهنی به صورت داشت و تفنگشو سمت مامورا نشونه میرفت و شلیک میکرد. با وجود دیوانگی ای که در اون لحظه کنترلش میکرد و میشه گفت منطق و خونسردی رو ازش گرفته بود هنوز نشونه گیری عالی ای داشت!
دندوناشو روی هم فشرد.....
از اینکه مجبور بود بهش صدمه بزنه متنفر بود :)
هرچقدر هم از ذات خراب یونا با خبر بود....
چطور میتونست 17 سال خاطرات قبل از دیدن تهیونگ رو از ذهنش بیرون کنه؟!
17 سالی که مثل دو خواهر واقعی بودن....
بدون هیچ گونه دشمنی ای!!
از این متنفر بود که مجبوره باهاش بجنگه....
چرا؟!
چون عاشق شده :)
یونا عاشق پسر اشتباهی شد....
گاهی نمیتونست به این فکر نکنه که همش تقصیر تهیونگ بود!
اگر هیچوقت به عنوان برده پاشو تو عمارت نمیذاشت....
هیچوقت مجبور نبود مقابل خواهرش بایسته....
گاهی واقعا از اون پسر متنفر میشد :)فکراشو کنار زد و اسلحه رو سمت یکی از بادیگاردایی که با یونا اومده بودن نشونه گرفت. صدای مهیب گلوله و بعدش بادیگارد روی زمین افتاد!
بیسیم رو برداشت داخلش فریاد زد :
_ گروه A به بادیگاردای عمارت برسن و گروه B به بادیگارد های جدید رسیدگی کنید!
بعد دستورش مامورا به دو دسته تقسیم شدن و صدای شلیک گلوله از سر گرفته شد.
بین خون و خون ریزی ای که اونجا انجام میشد....
دوخواهر بهم خیره بودن!....
نبرد بین اون دو تایین کننده بود :)پایان پارت 79
💕 اگر تهکوک ریل نیست پس ما زیبا ترین داستان عشق را خلق کردیم 💕
حالا ببینم ووت ها به 200 میرسه.....
شاید این هفته سه پارت آپ کردم 🍑🌚
و کامنتا!!
کم شدن....نویسنده 😈 E . K 😈
YOU ARE READING
YoUr PaiN Is My PleAsuRe
FanfictionCOMPLETE ⭕ هشدار ⭕ این فیک دارای صحنه های خشن از جمله: BDSM( ارباب و برده ای) است و برای سنین کم یا کسانی که تحمل ندارند، پیشنهاد نمی شود. خلاصه : تهیونگ برای نجات جون تنها کسی که تو این دنیا داره یعنی برادرش جیمین مجبور میشه واسه یه شب برده جن...