امروز جونگکوک بالاخره سرپا میشد و میتونست همچیو بین خودش و دختری که یک زمانی براش دوست داشتنی بود تموم کنه!_______ 🖤 ________
هردو کنار هم روی صندلی های تک نفره و چوبی جدایی نشسته بودن. سکوت داخل اتاق مشغول بازی بود. تیک تاک ساعت روی دیوار سفید و بی روح تنها صدای منظمی بود که انگار اونم به خاطر جو داخل اتاق صداش اروم تر شده بود....
ضرب مضطرب پای جونگکوک روی کف سرامیکی ، نفس های عمیق و صدادار هرچند لحظه ی یونهی همچیو واقعی تر میکردن و برگه هایی که همچیو تموم میکردن جلوی روشون منتظر امضا خوردن بودن.اولین نفر جونگکوک بود که به آرومی برخلاف آشوب درونش برگه رو امضا و به طرف یونهی هل داد؛ اما برعکس اون یونهی با دستای لرزون خودکار آبی رو محکم گرفت سمت برگه برد قبل ترکیدن بغضش امضای سریعی زد و برگه و خودکار رو محکم روی میز پرت کرد.
مرد پشت میز نگاه زير چشمی به دختر روبه روش کرد و بعد چک کردن مدارک لب زد :
_ همچی درست پیشرفت... طلاق انجام شده و آقای جئون شما فقط باید به عنوان کسی که درخواست طلاق داده بودن بمونین تا یکسری کارای ریز دیگه هم انجام بشه.یونهی بلند شد و بدون انداختن نیم نگاهی به « شوهر صابقش » سمت در رفت و بعد بیرون رفتن بهم کوبیدن در این جونگکوک بود که حس کرد عذابی بزرگ از روی دوشش برداشته شده!
نفساش منظم و لبخندی آسوده روی صورتش نشست.
_ باید برای کارای آخر چیارو امضا کنم آقای کیم؟_______ 🖤 ________
تقریبا یک هفته از طلاقش میگذشت....
بعد اون یونهی به خونه پدریش برگشته بود همچنان خبره جدیدی از یورا و هیونا نداشت ؛ آجوما حالا دیگه داخل عمارت کار نمیکرد و خانم چو سرخدمتکار جدید بود و کارش خوب بود؟ این چیزی بود که جونگکوک هنوز راجبش مطمئن نبود.
شرکتش رو به کمک نامجون سرپا کرده بود و حالا منشی جدیدی به نام مین یونگی داشت که میشه گفت از نظر جونگکوک این بهترین تغییری بود که میتونست توی شرکت ایجاد کنه!
یه منشی که کاراش رو جدی انجام میداد و در عین حال برای دخالت توی کارهاش زیادی بیخیال بود و مثل موجودی احمق نگاهش میکرد و قصد اغفالشو نداشت؟! چی از این بهتر!!!حالا ساعات بیشتری رو داخل شرکت میگذروند تا همچی رو به وضع صابق برگردونه و با خیال راحت بتونه به اون لیتل اسلیو داخل خونش برسه که میدونست الان داخل اتاقش ( که حالا تنها تهیونگ حق ورود و خروج بی اجازه بهش رو داشت ) روی تخت خوابیده و بالشت جونگکوک رو توی بغلش گرفته!
لبخندی با تصور پسرک شیرینش زد و با صدای تقه در نگاهشو از کاغذای جلوش به در ورودی داد :
_ بله؟
این یورا بود که وارد شد!
جونگکوک متعجب درجا ایستاد و در سکوت نظاره گر دختر موند!
یورا روی صندلی جلوی میزش نشست و اشاره ای به جونگکوک گیج کرد تا اون هم بشینه.یورا نفس عمیقی کشید سر صحبت رو باز کرد :
_ چه خبر از لیتل اسلیوت جونگکوکی؟!
و نیشخند شوخ طبعی اخر جمله ش زد.
_ خوبه....حالش خیلی خوبه....
_خیلیم عالی!
و باز سکوت
_برای... چی اومدی؟
یورا نفسشو آه مانند بیرون داد و جدی صاف نشست :
_ طبق خواستم یونهی رو از زندگیت بیرون کردی که بابتش ممنونم. حالا تقاضا دارم منم از زندگیت بیرون کنی و 5 درصد ارثی که از شرکت به نامم زدی ، ازش محرومم کنی!جونگکوک اخمی کرد.
_چرا؟ با توجّه به کارایی که در حقم کردی و دوستی هرچند خراب بینمون لیاقتشو داری و....
_ نمیخوام از این به بعد هیچی جز خاطرات تلخ گذشته من و خانوادم رو به خاندان جئون و اطرافیانش وصل کنه!!
دختر عصبی با تن صدای بلندی گفت و سکوت باری دیگه حکم فرما شد.
_ حداقل.. حداقل بیا عمارت تا تهیونگ هم ازت تشکر کنه...
قبلا ازم پرسید کی میای و من حس میکنم این حقو داره باهات صحبتی داشته باشه.
_ نمیتونم اون پسرو ببینم جونگکوک.... خواهرم رو به خاطر عشقی که به اون پسر داشت از دست دادم.
نفس لرزونی کشید و با بی حسیه نگاهش ادامه داد :
_ اگر اون پسرو باری دیگه ببینم نمیتونم قول بدم بلایی سرش نیارم! از قصد هیچوقت کاری نکرد ولی مقصر تمام اینا اونه با وجود نحسش داخل زندگی هممون!جونگکوک اخمش غلیظ تر شد و با اینکه میل شدیدی به انکار حرفای دختر داشت ولی میدونست تا فردا هم با دلیل و منطق براش دلیل بیاره که اینطور نیست دختر آسیب دیده روبه روش از حرفاش برنمیگرده.
_ زندگی خوبی رو برات آرزو مندم یورا شی!
_ همچنین آقای جئون!_______ 🖤 ________
_ هی جونگکوک!
_ هوم ؟
_ منو ببر اتاق بازی!!!پایان پارت 96
اگر میدونین مشکلش چیه بگین :)
💕 اگر تهکوک ریل نیست پس ما زیبا ترین داستان عشق رو خلق کردیم 💕نویسنده 😈 E . K 😈
YOU ARE READING
YoUr PaiN Is My PleAsuRe
FanfictionCOMPLETE ⭕ هشدار ⭕ این فیک دارای صحنه های خشن از جمله: BDSM( ارباب و برده ای) است و برای سنین کم یا کسانی که تحمل ندارند، پیشنهاد نمی شود. خلاصه : تهیونگ برای نجات جون تنها کسی که تو این دنیا داره یعنی برادرش جیمین مجبور میشه واسه یه شب برده جن...