اسم : مین هیونا
سن : 18 (یکسال از یورا بزرگتره)
معرفی : دوست دختر یورا :)
با هم همکارن. هیونا یه دختر کیوت و شاده که زندگی خوبی داشته مادر و پدر مهربون و زندگی خوب تنها مشکلش اینه که برای بودن با یورا باید از خانوادش بگذره... چون هموفوبیک ان و با این قضیه کنار نمیان. هیونا زیادی نگران یورائه میترسه به خاطر شغلشون یک روز بلایی سرش بیاد.
هیونا باتمه :)❗گایز ببخشید که دیر شد قرار بود خیلی وقت پیش بذارم ولی دیدم خیلی ها داوطلب شدن و وقت میبره یکی رو انتخاب کنم اخر هول هولکی واس خودم قرعه کشی کردم ایشون در اومدن ❗
در ضمن کاور عررررر داره :)))))____________ ^-^ _______________
دهنشو باز کرد تا اسمشو صدا بزنه.
_ هیونا :)
هیونا با شنیدن صدای معشوقه دوست داشتنیش سرشو سمتش برگردوند و لبخند بزرگ و درخشانی زد.
_ یویو! (تهیونگ :ته ته... یورا :یو یو 😂🤝)سمتش دوید و خودشو روی یورایی که نیم خیز شده بود تا بلند شه انداخت.
جفتشون باهم روی زمین افتادن و یورا از برخورد محکم بدنش به زمین ناله ای کرد که هیونا نگران از روش بلند شد تا مطمئن بشه بلایی سره دوست دختر عزیزش نیومده.
_یویو؟!.. خوبی؟؟
_اره بیبی خوبم نترس یکم پشتم درد گرفت.هیونا نفس راحتی کشید و لبخند کوچیکی زد که صورتشو صدبرابر کیوت تر میکرد.
یورا نگاهی به چشمای معشوق کوچولوش انداخت و بعد نگاهشو به لبای درشت و قرمزش داد.
چقدر بوسیدنی بودن..... :)و خب یورا کی باشه که این لبارو نبوسه اونم وقتی مالکشونه ؟!
لباشو روی لبای دخترش کوبید و مک محکمی به لب پایینش زد.
هیونا درحالی که چشماشو میبست دستاشو توی موهای بلوند دوست دخترش فرو برد و بوسه رو عمیق تر کرد.
کم کم مک هاشون داشت محکم تر میشد و کار به جاهای باریک میکشید. تازه یورا میخواست زبونشو توی دهن دخترش فرو کنه که زنگ موبایل هیونا این اجازه رو نداد.با اکراه از هم جدا شدن و هیونا با کلافگی گوشیشو درآورد با دیدن شماره اخمی کرد.
_بله قربان؟....
_چشم... دیگه تکرار نمیشه!تلفن رو زود قطع کرد و پوف کلافه ای کشید.
_رئیس بود؟
_ آره... میگه اینجا جای اینکارا نیست.
یورا خنده ای کرد و بلند شد. شاخ و برگارو از موهاش دراورد و بلند شد تا باهم قدم بزنن.توی کوچه ها دست تو دست قدم میزدن... بدون هیچ حرفی :)
فقط از کنار هم بودن لذت میبردن که هیونا بالاخره حرفی که از اولش میخواست بزنه رو زد.
_یویو؟...
_جونم؟
_ اممم...رئیس نقشه ی جدید رو برات توضیح داده؟
یورا اخمی کرد. کدوم نقشه؟!
هیونا که فهمید نمیدونه شروع کرد به توضیح دادن.
_تنها به من گفتن باید منو به عنوان دوست دخترت به عمارت جئون ببری و به بقیه معرفی کنی.یورا بهت زده و با اخم سره جاش ایستاد. دستاشو مشت کرد و دندوناشو بهم فشرد.
قرار نبود هیونا رو وارد بازی کثیفشون کنن.... رئیس بهش قول داده بود این ماموریت بدون هیونا انجام میشه!عصبی نفسشو بیرون داد و با دیدن چشمای نگران و ترسیده هیونا سعی کرد آروم باشه تا نترسونتش.
_ برای چی باید به عنوان دوست دخترم معرفیت کنم؟
_نمیدونم... فقط همین رو به من گفتن که باید معرفیم کنی.هیونا سعی کرد برای اینکه یورا رو آروم کنه یکم شوخی کنه.
_ تازه چرا انقدر ناراحت میشی؟ مگه نمیخواستی یه روز منو بهشون معرفی کنی؟ نکنه قرار بود تا آخر عمر مخفیم کنی یورا پانچ ؟یورا تک خندی کرد و دستاشو دور کمر باریک بیبیش حلقه کرد.
دماغشو به دماغش مالید :
_ معلومه که نه... تورو نمیشه تا ابد مخفی کرد زیادی واسه مخفی بودن خوشگلی :)هیونا ریز خندید لباشو روی لبای یورا کوبید ولی ایندفعه کسی مزاحمشون نبود.....
__________ ^-^ __________
_مدارک جعلی رو آماده کردی؟
_بله قربان !
_خوبه.....
نگاهی به عکس پسر بچه ی روی دیوار کرد.
_ ایندفعه راهی نداری بیبی کوچولو... ایندفعه تا لحظه مرگت باید تو اون زیرزمین بمونی :)پایان پارت 60
خب خب اینم از این.
کم کم داریم به جاهای جالب نزدیک میشیم 😋
دیگه ناموصا ووت و کامنت بدین 😐🔪
کامنت نمیدی حداقل ووت رو بده پدرسگ 😑💔
میخونی لذتم میبری چرا ووت نمیدی؟ 🙂🔪💔💕محض رضای فاک ووت و کامنت فراموش نشه 💕
نویسنده 😈 E . K 😈
YOU ARE READING
YoUr PaiN Is My PleAsuRe
FanfictionCOMPLETE ⭕ هشدار ⭕ این فیک دارای صحنه های خشن از جمله: BDSM( ارباب و برده ای) است و برای سنین کم یا کسانی که تحمل ندارند، پیشنهاد نمی شود. خلاصه : تهیونگ برای نجات جون تنها کسی که تو این دنیا داره یعنی برادرش جیمین مجبور میشه واسه یه شب برده جن...