Part Sixty Eight

4.8K 529 124
                                    


و سمت ماشينش دوید تا هرچه زودتر خودشو برسونه!

__________ 🖤 __________

دفتر رئیس پلیس 💫

آدولف نیشخندی زد و نگاه کثیفی به سرتاپای مرد روبه روش که با نفرت نگاش میکرد انداخت. شاید الان یه فاکر شده باشه ولی آدولف نمیتونست اون سوراخ تنگ و گرم رو فراموش کنه.
جونگکوک هرچقدر هم سعی کرده بود از اون حالت بیبی بویش خارج بشه مطمئنن سوراخ گرمشو نمیتونست عوض کنه نه؟
و آدولف به همون راضی بود :)

_سلام جونگکوک! خیلی وقته ندیدمت پسرم!
کوک دندوناشو روی هم فشرد و ناخناشو توی گوشت کف دستش فرو برد و بدون توجه به دردش سمت صندلی خالی ای که درست روبه روی آدولف بود رفت ونشست.

نگاه جفتشون روی هم بود و تفاوت فقط طرز نگاهشون بود.
یکی با شهوت و دیگری با نفرت :)
_آقایون؟!
رئیس پلیس مشکوک صداشون زد که نگاه هردو سمتش برگشت.
_اهم.... آقای جئون جناب فورد با توجه به اینکه دست شمارو توی جنایتاتون رو کردن.... تصمیم دارن خودشون شمارو هم مجازات کنن چون بیشتر اموالی که قاچاق شده به کشورای مختلف از محصولات و تولیدات شرکت فورد بوده!

جونگکوک با شوک نگاهشو بین آدولف و رئیس پلیس چرخوند. این مزخرفات چی بودن که فورد تحویل اونا داده بود؟!
یعنی به خاطر این قضیه رئیس پلیس اجازه میداد به سادگی اونو با خودش ببره؟
هرچی فکر میکرد این منطقی نبود... لعنت بهش معلومه که بهش رشوه داده!

پوزخنده عصبی ای زد :
_راستشو بگو فورد!... چقدر بهش پول دادی؟
آدولف از باهوشی پسرش ذوق کرد و با لبخند بزرگی جوابشو داد :
_ دو میلیون وون! قابلتو نداره بیبی:)
نزديک بود عق بزنه!
به معنی واقعی کلمه بدون هیچ پیاز داغ اضافه ای :)
_خب.... حالا مجبور نیستم نقش بازی کنم رک و راست بهت میگم جئون! فورد تورو با خودش میبره و ما تورو یه فراری تحت تقیب معرفی میکنیم تا اگر هم فرار کردی نتونی کاری انجام بدی!

جونگکوک متنفر بود. از تمام این اتفاقات چند وقت متنفر بود. چرا فقط نمیذاشتن تهیونگشو ببینه؟!

( نمیشه نپرم وسط داستان... دیدین گفت تهیونگش؟! عرررر مَدَموسااتت دلتون خنک شد؟! همینو میخواستین دیگه ؟! اعتراف های عاشقانه کوکی :) )

جونگکوک تسلیم شده روی صندلی وا رفت... توان بیشتری واسه جنگیدن با بدبختی های زندگی نداشت. خسته شده بود و فقط نیاز داشت لحظه ای با ارامش و بدون هیچ فکری چشماشو ببنده ولی مغز سرکشش مدام فکرای مختلف رو بهش یاد آوری میکرد.

_پاشو پسر کوچولو!... زیرزمین عمارتم بدون وجودت خیلی دلگیر شده :)

پایان پارت 68
گایزززز جونممممم
من برگشتمممم
🍉 یلداتون با اینکه گذشته مبارک 🍉
💜 تولد تهیونگ مبارکککک 💜
و اینکه امیدوارم امتحاناتونو خوب بدین :)

من وی پی انم مشکل داشت نتونستم بیام فیک آپ کنم و گرنه تا پارت 70 نوشتم.... ولی نمیزارم تا حرصتون درآد 🙂💔 
دیدین پسرام کرونا گرفتن؟!
نامجون و جین و شوگا؟
بمیرم براشوننن 😭

💕 به افتخار تولد تهیونگ ووت و کامنت فراموش نشه 💕
نویسنده 😈  E . K  😈

 YoUr PaiN Is My PleAsuRe Où les histoires vivent. Découvrez maintenant