Part Forty Two

6.5K 574 53
                                    


ولی آیا اگر میدونست کوک عاشقش شده بازم همین حرف رو میزد؟!

_____________________

آن سوی عمارت... یونهی و یونا 🔮

چند دقیقه پیش تصمیم گرفته بودن به دکتر هوانگ.. دکتر متخصص  زنگ بزنن ( یادم نی چی بهش میگفتن... دکتر زایمان؟! یا چی)

و حالا در حالی که یونهی پوست لبشو از استرس میکند یونا منتظر جواب دادن دکتر هوانگ به تماس بود. و بالاخره صدای  دکتر که بفرمایید رو زمزمه میکرد توی گوشاش پخش شد.

_بفرمایید؟
_دکتر هوانگ ؟
_بله خودم هستم.
_ سلام.... من یونا پانچ هستم برای چیزی مزاحمتون شدم.

هوانگ که به خوبی خاندان پانچ رو و مخصوصا دخترای آقای لی پانچ که فراموش نشدنی بودن رو به یاد داشت :)
_ آه بله بله عمرتون.... بفرمایید.
_ اگر میشه میخواستم یه قرار ملاقات خصوصی داشته باشیم در مطبتون... خیلی فوریه!
_ امممم.. خب من الان بیکار هستم.
_خوبه پس من و یونهی الان میام منتظرمون باشین آقای هوانگ.

یک ساعت بعد... مطب دکتر هوانگ 🔮

پشت میزش نشسته بود به دوتا دختر خوشگل و جدیه رو به روش نگاه میکرد. بی اندازه نگران شده بود... چون هیچوقت ، تکرار میکنم هیچوقت انقدر جدی نبودن.
_ کمکی از من ساختست؟ ( با شَک پرسید)

یونا پوزخندی زد و یه کیف نسبتا کوچیک رو روی میز گذاشت. هوانگ با دودلی زیپشو باز کرد چشمش به دلار های پولی افتاد که از داخل کیف بهش چشمک میزدن. با بهت سرشو سمت یونا برگدوند.
_اینا...؟
_ بله آقای هوانگ همشون مال توئن ولی یه شرط خیلی کوچولو موچولو هم این وسط در اعضای این خوشگلا هست :)

( یکیم نیست بگه لازم نبود انقدر تو خرج بیوفتین 😂💔)

هوانگ آب دهنشو قورت داد و نگاهشو به یونهی داد.
یونهی نفس عمیقی کشید و جدی شروع به صحبت کرد.
_ آقای هوانگ شما خوب میدونید خاندان پانچ و مخصوصا پدر من چقدر به خانواده ی شما لطف داشتن... من با نامزدم به مشکلی برخوردم و نیاز دارم شما برای رفع مشکل به من کمک کنید.

با تردید نگاهشو بین اون دونفر چرخوند و سرشو نامحسوس تکون داد.
_چه کاری؟
_ باید منو حامله معرفی کنید.
و بعد از این حرف هوانگ اول با تعجب و سپس با پوزخند نگاهشون کرد.
این دو خواهر واقعا فراموش نشدنی و عجیب بودن. و  این کار کوچیک واقعا ارزش اون دلار هارو داره :)

_قبول میکنم!

پایان پارت 42

فحش دادن به یونا و دکتر هوانگ مجازه 😂💔
میدونم کوتاه بود ولی دیگه بیشتر از این نشد.

💕 به قرآن اگه غر بزنین چرا تهکوک نبودن دیگه ادامه نمیدم 😐🔪 به جاش کامنت و ووت بدین ادامه بدم 💕
نویسنده 😈 E . K 😈

 YoUr PaiN Is My PleAsuRe Where stories live. Discover now