Part Seventy Sex

4.6K 484 59
                                    


یورا بی سیم رو توی دستش فشرد و باشه ای گفت. معلوم نبود چه بلایی ممکنه تو همین نیم ساعت اون پیری سره کوک بیاره :)

_________ 🖤 _________

تاکسی جلوی خونه ی قدیمی وایساد و بلافاصله این تهیونگ بود که پیاده شد و سمت در خونه هجوم برد تا هرچه زودتر جیمین رو به عمارت برسونه و به عمارت فورد بره.
کف دستشو محکم روی در کوبید که صدای بلند و استرس آوری ایجاد کرد و لحظه ای بعد جیمین درو باز کرده بود و با قیافه ای آشفته و نگران به تهیونگ نگاه میکرد.
_تهیونگ! چیشده پسر ؟! یونگی کجاست؟ حالش خوبه؟

تهیونگ بدون جواب دادن به جیمین با نفس نفس دستشو کشید و داخل تاکسی انداخت و هیچ توجهی به آخ گفتن هیونگه تازه خوب شدش نکرد! جیمین درحالی که بازوشو میمالید و قیافه ی تو همشو درست میکرد با کلافگی لب زد :
_تهیونگ چته؟! چیشده؟

وقتی تاکسی دوباره راه افتاد تهیونگ سعی کرد با گغتن خلاصه ای از اتفاقات فعلا دهن جیمین رو ببنده.
_جونگکوک رو دزدیده! فورد رئیس یونگی هیونگ آدم بده بوده و یه گذشته ای با جونگکوک داشته و الان نامجون و یورا شی با کمک یونگی هیونگ رفتن به عمارت تا نجاتش بدن....
جیمین که از قبل بیشتر گیج شده بود خواست سوالات بیشتری بپرسه که تهیونگ پیشدستی کرد.
_الان هیچی نگو هیونگ! رسیدی عمارت جین هیونگ برات توضیح میده....

بقیه راه تو سکوت گذشت و بعد یه ربع اونا جلوی عمارت جئون بودن.
جین دم در وایساده بود با اضطراب اونارو نگاه میکرد.
درواقع جین دوست دوران دانشگاه جیمین بود و اونا تازه همدیگه رو پیدا کرده بودن.
_جیمین! تهیونگ!... آه خداروشکر اومدین زود بیاین داخل.

ولی خب جین اصلا انتظار اینو نداشت که تهیونگ دوباره سوار تاکسی بشه و بدون حرف دوباره بره....
جین اخمی از نگرانی کرد خواست پشت تاکسی بدوئه که جیمین جلوشو گرفت.
_هیونگ لطفا بریم داخل یکی باید بهم بگه چه بلایی سره یونگی و تهیونگ اومده!!

جین بعد نگاه دوباره ای به تاکسی که تقریبا از دیدرس خارج شده بود سری تکون داد و دوتایی به داخل عمارت برگشتن....
حالا میپرسین یونا و یونهی کجان؟!
شاید با فهمیدن قضیه که لو رفتن به شرکت فورد رفتن :)

________ 🖤 ________

نیم ساعتی گذشته بود حالا از دور میشد ساختار عمارت فورد رو دید و این صحنه باعث شدت گرفتن تپش قلب یونگی و یورا و نامجون شد. یورا نفس عمیقی کشید و نگاهی به دوست دخترش انداخت اسلحه ش رو آماده تو دستش گرفت.
با متوقف شدن ماشین ها و گارد گرفتن بادیگارد های اسلحه به دست عمارت اعضای گروه از ماشین ها بیرون اومدن با سنگر گرفتن پشت ماشینا دستور رهبرا مبارزه‌ رو آغاز کردن.

_______ 🖤 _______

_آ... آه....بسه!!
جونگکوک درحالی که از شدت ضربات فورد داخل باسنش ناله میکرد التماس میکرد تا هرچه زودتر این تجاوزی که آدولف بهش راند دوم میگفت رو تموم کنه.
از وقتی به زیرزمین برگشته بود تا الان صد ضربه شلاق و وجود و رینگ دور عضوش درحالی که ویبراتور خاردار بزرگی داخلش بود رو به جون خریده بود!
حالا هم این تجاوز.....
یکدفعه با بلند شدن صدای شلیک گلوله و فریادها از بیرون عمارت فورد که تازه ارضا شده بود برگشت و با اخم به در زیرزمین نگاه کرد و با فهمیدن قضیه لعنتی به زمین و زمان فرستاد و بدون نگاه دوباره ای به مرد بی جون روی تخت فلزی از زیر زمین خارج شد.
جونگکوک راضی از تموم شدن شکنجه نفس نصفه و نیمه ای کشید و بیهوش شد.
حداقل اینجوری درد رو کمتر حس میکرد :)

________ 🖤 _________

یونهی با اضطراب به یونایی نگاه میکرد که عصبانی داشت افراد کمی که داخل شرکت مونده بودن رو جمع میکرد تا به عمارت فورد برن و کمک حال بادیگارد ها باشن!
_ی... یونا حالا چه بلایی سره کوک میاد! تو گفته بودی اونو برای من میاری!!
آخر جملشو داد زد و با گریه به یونای عصبانی نگاه کرد.
_خفه شو! از اول قصد اینم نداشتم که کمک تورو بکنم فقط میخواستم به تهیونگ برسم و حالا به لطف یورا و دار دستش همچی داره خراب میشه پس خفه شو و بزار کارمو بکنم شاید تونستم فکری هم به حال کوکیه جنابعالی بکنم!!

سپس با جا دادن تفنگها داخل لباساش و بیرون رفتن از دفتر همراه با افرادش سمت عمارت راه افتاد.
نمیذاشت به هیچ قمیتی عشقشو از چنگش دربیارن :)

پایان پارت 76

💕 اگر تهکوک ریل نیست پس ما زیبا ترین داستان عشق را خلق کردیم 💕

از اون جمله هاست که از این به بعد آخر هر پارت میگم 🌚🍑
ببخشید که به قولم عمل نکردم. راستش یکم گرفتاری داشتم و مشکل خانوادگی.
ولی دیگه خدایی اگر فردا شب آپ نکردم نه ووت بدین نه کامنت و دیگه کلا فیک رو بزارین کنار :)

نویسنده 😈 ادمین E . K 😈

 YoUr PaiN Is My PleAsuRe Where stories live. Discover now