Part Eighty Nine

3.8K 326 34
                                    


فورد قرار بود با دیدن کارمند شرکتش خیلی تعجب کنه!

______ 🖤 ______

جِی حواسش به هیونا بود و خب میدونست تلو تلو خوردن نامحسوسش از درد و خونریزیه پس بیشتر کارها ایندفعه رو دوش خودش بود!
از پشت مبل شلیکی کرد که از عمد خورد به کنار سر بادیگارد زخمی و حواسشو سمت خودش جمع کرد.

بادیگارد سالم هم سمتش برگشته بود و حالا هردو هدف قرارش داده بودن و هیونا فرصت کافی برای شلیک به بادیگارد سالم رو داشت.
سرش گیج میرفت.....
چشماشو روی هم فشار داد و در یک صدم ثانیه که دیدش درست شد شلیک کرد و بادیگارد سالم لحظه ای بعد روی زمین افتاده‌ بود!
با خیال راحت از انجام کاری که بهش داده شده بود نفسشو بیرون داد و روی زمین فرود اومد.

جی سریع از شوک بادیگارد زخمی استفاده کرد و شلیک مستقیمی به قلبش کرد و سریع پیش هیونای زخمی برگشت.
_ حالت خوبه هیو؟! اوه خدای من آخه با این وضعیت چطور یورا گذاشت....
و همون لحظه هیونا یاد معشوقه ش افتاد که بین جمعیت درحال جنگ نبود!
ترسیده سعی کرد بلند شه :
_ ج.. جی یورا! یورای من کجاست؟! اون تو حیاط جلویی نبود و.. اوه خدای من باید برم پیشش!

جی دستشو گرفت روی شونه انداخت و کمکش کرد تا مثل تهیونگ و جونگکوک از دره پشتی آشپزخونه بیرون برن و تو راه سعی کرد استرس دختر رو کم کنه.
_هی هیو چیزی نیست من مطمئنم حال یورا از منو تو هم بهتره!

و بعد چشمش به بوته هایی خورد که لابه لاش تهیونگ همراه جونگکوک و دوپسر غریبه سنگر گرفته بودن. خوشحال از پیدا کردن سرپناه سمتشون پا تند کرد و هیونای گیج رو همراه خودش کشید.

_ ته... تهیونگ!
صداش زد و با برگشتن سر سه پسر یکیشون که قیافه کیوتی داشت سریع جلو اومد و هیونا رو از دستش گرفت و بین بوته ها کشید و بعد مثل جونگکوک تکیه به دیوارش داد تا استراحت کنه.

تهیونگ سریع سمت جی برگشت و نگران منتظر حرفی شد.
_ مراقب هیونا باشین من میرم کمک بقیه!
و دوید و بین جمعیت درحال جنگ و ناپدید شد!!

_______ 🖤 _______

چشمای جست و جوگرش دنبال هدف و طعمه ی خوبی بودن که چشمش یه یونگی خورد....
چی ؟!
کارمند ساده و بداخلاق شرکتش مین یونگی اینجا چیکار میکرد؟!

قبل اینکه بخواد تحلیل کنه تیری به کنار سرش و داخل دیوار خورد و وحشت رو به جونش انداخت.
لعنتی!
حتی کارمند شرکتشم علیه ش شورش کرده بود.

تفنگشو سمت هدف و طعمه مناسب گرفت و با پوزخندی شلیک کرد ولی یونگی به سرعت جاخالی داد و پشت یکی از ون ها مخفی شد.
نامجون از طرفی دیگه همراه با جی پوشش میدادنش و بادیگارد هارو میکشتن.

_مین یونگی احمق! اشتباه کردی که با رییست درافتادی!
و به داخل عمارت قدم گذاشت و یونگی رو دنبال خودش به عمارتی که عین کف دست می‌شناخت کشید.

______ 🖤 ______

_ میدونم بی رحمم اونی!
با لبخند تلخی به یورا گفت.
اره....
یونا قصد جونشو داشت ولی از ته دلش؟!
نه نه... هیچوقت از ته دلش آرزوی مرگ نیمه ی دیگشو نکرد.
یورا هم لبخند تلخی روی لبهاش نشوند که به اندازه تمام خستگی هاش درش حرف بود....
حرفایی که تو خودش ریخت چون میدونست هیچوقت توانایی گفتنشونو به یونا نداره :)

_ خیلی عوض شدی و من از این متنفرم یو میدونی؟!
با لحن غمگینی گفت و لبخندشو از لبهاش پاک کرد.
_حالا تکلیف چیه؟!
یونا اشکای جاری شده از چشماش رو پاک کرد و ناگهانی کاملا جدی و سرد لب زد :
_ من تورو میکشم!

پایان پارت 89

💕 اگر تهکوک ریل نیست پس ما زیبا ترین داستان عشق را خلق کردیم 💕

نویسنده 😈  E . K 😈

 YoUr PaiN Is My PleAsuRe Where stories live. Discover now