Part Eighty Seven

3.9K 356 36
                                    


برای همین داشت خواهر زخمیش رو سمت زیرزمینی پشت عمارت میکشید که در اصل داخلش کوره ی آتیشی بود که داخلش زباله میسوزوندن :)

_______ 🖤 _______

یونگی عصبانی بود...
جین و جیمین اینجا چیکار میکردن و از اون مضخرف تر این بود که تهیونگ هم اونجا بود و جونگکوک نیمه هوشیاری رو از زیر زمین بیرون کشیده بود.
اصلا هیچکدوم از اون کوچولو های لجباز به حرفاشون قبل رفتن و خطر ناک بودنش گوش کرده بودن؟!
ضربه ای به شونه ی نامجون زد که کنارش درحالی که نفس نفس میزد بادیگاردی رو هدف قرار داده بود.

بعد شلیک مستقیمش به قلب بادیگارد سمت یونگی برگشت و سوالی نگاش کرد ؛ ولی با دیدن اشاره ش به سمت دیگه و دیدن جین و بقیه شوکه اخمی کرد و از خشم دندوناشو روی هم سابید.

حقیقتا از جین انتظار نداشت بیاد و دعا میکرد فقط تا پایان این جنگ احمقانه ، همونجا بمونن.
_ نامجون!... فورد!!
توجهش به لحن متعجب یونگی و جایی که با انگشت نشون میداد جلب شد.
و با تعقیب انگشتش به آدولف رسید که درحالی که خشاب هفت تیر رو چک میکرد درحال پیدا کردن یک هدف مناسب برای تیراندازی بود.

یونگی و نامجون اول از همه باید حساب اونو میرسیدن.

_______ 🖤 _______

_ بیاین!... میریم پشت اون بوته ها قایم میشیم اینجوری امن تره!
با فریاد جین بین اون همه صدا و فریاد همه سری تکون دادن و تهیونگ و جین هرکدوم از دستای جونگکوک رو روی شونشون انداختن رفتن.

خب شاید جین نباید اجازه میداد هيچوقت اونا به اینجا بیان ولی  نتونست درمقابل نگرانیش مقاومت کنه پس حداقل باید از امانتیا نگه داری میکرد.

______ 🖤 ______

♦️نکته : کوره ی آتیشی که ازش آخرای پارت قبل اسم بردم همینطور اول همین پارت در واقع یه زیرزمینه که داخل یه فضای خاک گرفته نیست و حتی نمیشه واردش شد چون داخل فقط کوره ی آتیشیه که برای سوزوندن زباله ها ازش استفاده میشه ♦️

عقب عقب و با نیشخند سمت کوره ای میرفت که یورای گیج و زخمی هنوز متوجه حضورش نشده بود!
ته قلبش صدای مبهمی رو میشنید که التماسش میکرد بیخیال اینکار بشه ولی خب صدای داخل سرش بلندتر و واضح تر بود.

یورا نمیتونست متوجه بشه نقشه خواهرش چیه ولی از نیشخند شیطانی روی لبهاش و عقب رفتنش میتونست بفهمه نقشه ای داره و اون تنها میتونست همون کاریو بکنه که یونا ازش میخواد انجام بده.

وقتی به فاصله ی مناسبی با کوره ی آتیش رسید ایستاد....
وقتش بود کمی روی عصاب و روان دختر بره :)

_راستی... هیونا هنوز زنده ست؟!... خیلی عجیبه با توجه به اینکه حتی جرعتم نداره به مامان و باباش بگه باتوئه خودشو عاشق خطاب میکنه!!

تیر خلاص و یورا سمتش حمله ور شد و یونا جاخالی ای داد و بدن خواهرش با درهای فلزی زیر زمین برخورد کردن

پایان پارت 87

💕 اگر تهکوک ریل نیست پس ما زیبا ترین داستان عشق را خلق کردیم 💕

بچه ها این ماجراها هم به زودی تموم میشه و مومنت تهکوک خواهیم داشت

نویسنده 😈  E . K 😈

 YoUr PaiN Is My PleAsuRe Where stories live. Discover now