_ دیکشو میبینی؟ شرط میبندم 25 سانت به بالاست
جیمین گفت و شیرینی بعدی رو توی دهنش چپوند.
_ هوم... 25؟نه بابا! بیست تا شرط میبندم 20 سانته!
جیمین سریع گفت : قبوله! نمیدونم چرا هنوزم داری باهام شرط میبندی. امشب 8 بار باختی ولی نمیخوای به ایکس ری بودن چشمای من ایمان بیاری!
در واقع هوسوک نمیخواست کم بیاره. اونا هر باری که یکی از مهمون ها سمت سرویس دستشویی میرفت با هم شرط میبستن که دیکش چند سانته و با گوشی هوسوک، دوربین های مخفی توی خونه رو چک میکردن!
جیمین با دیدن مهمون بعدی ای که از در وارد می‌شد دوست پسر جذابش رو تنها گذاشت و برای خوشامد گویی جلو رفت.
با دختر و پسر جوون دست داد و گفت : خیلی خوش اومدین! بفرمایید اونطرف، داماد ها یکم دیگه میرسن!
هوسوک پشتش ایستاد و دستاش رو دور کمرش حلقه کرد : انقدر استرس نداشته باش عزیزم. مطمئنم عروسی فوق العاده برگزار میشه.
جیمین نگران برگشت و لبای داغش رو روی لبای هوسوک گذاشت و بوسه ی کوتاهی روشون نشوند : مطمئن نیستم چطوری باید باشم. تا حالا ساقدوش نبودم!
هوسوک : منم نبودم ولی الان اصلا استرس ندارم.
جیمین لبخند زد : چون به دوست پسرت اعتماد داری و میدونی تا وقتی اون هست همه چی عالی پیش میره؟
هوسوک : نه چون میدونم عروسی ای که اون دو تا دامادش باشن صد در صد قراره آبروریزی باشه!
جیمین : مرسی الان خیلی آروم شدم :/
ماشین بعدی توی پارکینگ پارک شد و جیمین با دیدن پدر یونگی لبخند زد و با خوشرویی گفت : خیلی خوش اومدین آقای کیم خوشحالم اینجا میبینمتون!
پدر یونگی با لبخند بیش حد آروم همیشگیش گفت : مرسی جیمین. ببینم اونا... ؟
جیمین : نه هنوز نیومدن ولی الاناست که برسن. هوسوک لطفا ایشون رو راهنمایی کن من تا یه جایی برم.
هوسوک سر تکون داد و همراه پدر یونگی رفت.
جیمین هم با دیدن ماشین نامجون نیشش شل شد و سریع سمتش رفت.
با پیاده شدن نامجون و جین و دیدن اون دو تا، توی کت و شلوار مشکیِ با ابهتشون ناله ای کرد و سمتشون پرواز کرد : شما واقعا جذاب شدین! میترسم امشب تهیونگ و کوک حسودی کنن.
نامجین لبخند عجیبی زدن و نامجون گفت : خودت رو دیدی؟ خیلی.. واو به نظرم هوسوک بهتره امشب بیشتر مراقبت باشه که ندزدنت!
جین : آره. اولین باره تو کت شلوار مشکی میبینمت. شبیه ددی ها شدی! البته ما که میدونیم جیمین کوچولوی توی شلوارت چقدر کوچولوعه صد در صد برامون همون جیمین بیبی میمونی!
YOU ARE READING
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...
