(اخطار)
- کامنت و ووت ندهندگان را شینیگامی ها لعنت میکنند.____________________________
تهیونگ با لحن کلافه ای گفت : صد و دو!
جونگ کوک ک هر لحظه شباهتش به زودپز در حال انفجار بیشتر میشد و موهاش هر لحظه سرخ تر میشدن زیر لب با حرص غرید : میکشمت یونگییییی!
یونگی دست دیگرش رو از زیر چونش برداشت و گفت : بسه. من دیگه کتکش نمیزنم. اگه میخواست جواب بده تا الان جواب میداد.
و به محض اینکه از جاش بلند شد جونگ کوک. یه مشت توی صورتش فرود آورد!
یونگی : آخخخخخ! این چ کاری بود!
و با حس خیسی بالای لبش گفت : خووون! داره خون میاد از دماغم احمق!
همین لحظه بود ک در اتاق باز شد و جیمین و نوزاد توی بغلش وارد شدن : همه چیو امتحان کردم. غذاشو خورده دستشویی کرده آروغشو زده و دلش بازی نمیخواد. دیگه نمیدونم چیکار کنم گریش بند بیاد.
اما به محض اینکه سوزی یونگی و خون روی صورتش رو دید جیغ هاش بدتر شد.
یونگی یه تیکه دستمال کاغذی توی دماغش چپوند و سریع سوزی رو بغل کرد : مرسی جیمین میرم ببینم چیکار میتونم بکنم. تو به اون آتشفشان کمک کن آروم شه.
و وارد آسانسور شد.
جیمین نفس عمیقی کشید و فکر کرد باید چیکار کنه.
تهیونگ : شاید بهتر باشه دونه دونه بدی هاش رو بهش بگیم و اون مجبور شه قبولشون کنه.جیمین : این چ کمکی میکنه؟
تهیونگ : اون اصلا انتقاد پذیری نیست..
جونگ کوک داد کشید : کی گفته انتقاد پذیر نیستم؟؟! خیلیم انتقاد میپذیریم!
جیمین با خوشحالی گفت : حله! این دفعه من میکوبم تو صورتش!
و سمت جونگ کوک رفت و یه سیلی بهش زد و گفت : این برای اینکه آدم رو مخی هستی!
و سیلی دوم : این برای اینکه نفهمیدی عاشقت شده بودم!
و سه : این برای اینکه میخواستی تهیونگ رو گول بزنی.
چهار : این برای اینکه یه بچه رو به امون خدا ول کردی تو جنگل!
پنج :
...
_ قبول میکنم همشون درسته..
جونگ کوک سرش رو بالا آورد و آروم آروم درخشش موهاش کم و کمتر شد تا جایی ک درخششی در کار نبود.
تهیونگ :عام.. جواب داد یعنی؟
جیمین : فقط یه راه برای فهمیدنش وجود داره...
و نایلون کوچیک پر از هوایی رو از جیبش در آورد و گره اش رو باز کرد و توی موهای جونگ کوک خالی کرد : چند تا از این نایلون ها آوردم ک این همه راه رو تا بیرون نریم. و نگاه کن! یه طرف موهاش قهوه ای شد دوباره!
VOUS LISEZ
📜Condition / شرط📜
Fanfictionشرط شماره ی 0 : دروغ گفتن ممنوع! 🚫 مثل اینکه (بابابزرگ جونگ این) حالا حالا ها قرار نیست بیخیال ما هفت تا بشه! این بار چه چیزایی انتظارمون رو میکشن؟ هیچ ایده ای ندارم.. ولی آیا قراره همون هفت نفر باشیم؟ اوه نه بیبی... مثل اینکه این بار مهمون داریم...